Part 20
Part 20
ویو کوک
اون اینجا چیکار میکرد با دیدنش خشم خیلی زیادی رو حس کردم رز اینجا چیکار میکرد رفتیم تو و در رو باز گذاشتم
کوک:تو اینجا چه غلطی میکنی؟*همهروعصبیمیگه
رز:اومدم تورو ببینم عزیزم*باعشوه
یونگی:ات این اینجا چیکار میکنه؟
ات:زنگ در خورد فک کردم شمایین در رو باز کردم دیدم اینه رفتم در رو ببندم که باز کرد و اومد تو خیلی بهش گفتم بره بیرون ولی نرفت و تازه ۵ دقیقه اومد
کوک:اوفففف خدا رز سریع میری یا یه کاری میکنم که نباید بکنم
رز اومد سمتم و دستش و گذاشت روی شونه هام
رز:ددی من عاشق اون کاراتم پس...
کوک:منظورم اون نبود من هیچ وقت به تو نزدیک نمیشم
هولش دادم اونور
کوک:برو گمشو بیرون*داد
رز:چرا ددی؟
کوک:چون حالم ازت به هم میخوره من عاشق یکی بودم و باهم بودیم ولی تو چیکار کردی باعث جداییمون شدی من بعد اون خیلی آسیب دیدم میدونی چقدر عذاب آور بود؟*آخرشباداد
تهیونگ:رز برو بیرون
با بهت برگشتم سمت در او.اون تهیونگ بود
کوک:برو بیرون*داد
گرفتمش و پرتش کردم بیرون و سریع رفتم سمت اتاقم و لباسام و عوض کردم و رو تخت دراز کشیدم و گریه کردم نفهمیدم چیشد که خوابم برد
ویو تهیونگ
به بهانه ات میخواستم برم کوک و ببینم درسته فعلا نمیخوام بهش برگردم ولی دلم براش تنگ میشه ۱ ماه میشه همو ندیدیم چون کمپانی به ما ۲ ماه استراحت داد رفتم تموم حرف هاشون و شنیدم بعدش که کوک رفت بالا و منم رفتم تو و در رو بستم رز هم رفت
تهیونگ:سلام یونگی سلام ات
اتویونگی با لبخند گفتن:سلام
ات دستش و باز کرد و اومد طرفم و بغلم کرد منم بغلش کردم
ات:دلم تنگ شده بود
تهیونگ:منم
از هم جدا شدیم و رو مبل نشستیم
یونگی:خوب دیگه چه خبر؟چرا زیر چشم هات یه زره گود افتاده؟
تهیونگ:هیچی تو این مدت کم خوابی...
ات:کم خوابی و گریه آره؟
تهیونگ:آره
۱ ساعت و نیم گذشت ولی کوک پایین نیومد ات هم داشت آشپزی میکرد منو یونگی هم تلویزیون میدیدیم
ات:بچه ها یکیتون بره کوک و صدا بزنه*داد از تو آشپز خونه
یونگی:اوکی تهیونگ تو برو من حال ندارم
تهیونگ:ب.باشه
بلند شدم رفتم بالا در اتاق کوک و زدم جوابی نشنیدم پس در رو باز کردم و رفتم تو دیدم رو تخت خوابیده و خیلی کیوت خوابیده رفتم سمتش و کنارش رو تخت نشستم لبم و آروم گذاشتم رو لبش یه مک آروم زدم که حس کردم اونم داره همراهی میکنه تعجب کردم ولی بوسیدمش بعد دو مین به خودم اومدم و ازش جدا شدم
تهیونگ:جونگ.کوک بیا پایین میخوایم غذا بخوریم
کوک:باشه تو برو
تهیکنگ:ب.باشه
رفتم بیرون این چه کاری بود واییی.....ادامه دارد
فعلا شرط نداریم
برین خوش باشین شاید فردا بزارم شایداااا بابای
ویو کوک
اون اینجا چیکار میکرد با دیدنش خشم خیلی زیادی رو حس کردم رز اینجا چیکار میکرد رفتیم تو و در رو باز گذاشتم
کوک:تو اینجا چه غلطی میکنی؟*همهروعصبیمیگه
رز:اومدم تورو ببینم عزیزم*باعشوه
یونگی:ات این اینجا چیکار میکنه؟
ات:زنگ در خورد فک کردم شمایین در رو باز کردم دیدم اینه رفتم در رو ببندم که باز کرد و اومد تو خیلی بهش گفتم بره بیرون ولی نرفت و تازه ۵ دقیقه اومد
کوک:اوفففف خدا رز سریع میری یا یه کاری میکنم که نباید بکنم
رز اومد سمتم و دستش و گذاشت روی شونه هام
رز:ددی من عاشق اون کاراتم پس...
کوک:منظورم اون نبود من هیچ وقت به تو نزدیک نمیشم
هولش دادم اونور
کوک:برو گمشو بیرون*داد
رز:چرا ددی؟
کوک:چون حالم ازت به هم میخوره من عاشق یکی بودم و باهم بودیم ولی تو چیکار کردی باعث جداییمون شدی من بعد اون خیلی آسیب دیدم میدونی چقدر عذاب آور بود؟*آخرشباداد
تهیونگ:رز برو بیرون
با بهت برگشتم سمت در او.اون تهیونگ بود
کوک:برو بیرون*داد
گرفتمش و پرتش کردم بیرون و سریع رفتم سمت اتاقم و لباسام و عوض کردم و رو تخت دراز کشیدم و گریه کردم نفهمیدم چیشد که خوابم برد
ویو تهیونگ
به بهانه ات میخواستم برم کوک و ببینم درسته فعلا نمیخوام بهش برگردم ولی دلم براش تنگ میشه ۱ ماه میشه همو ندیدیم چون کمپانی به ما ۲ ماه استراحت داد رفتم تموم حرف هاشون و شنیدم بعدش که کوک رفت بالا و منم رفتم تو و در رو بستم رز هم رفت
تهیونگ:سلام یونگی سلام ات
اتویونگی با لبخند گفتن:سلام
ات دستش و باز کرد و اومد طرفم و بغلم کرد منم بغلش کردم
ات:دلم تنگ شده بود
تهیونگ:منم
از هم جدا شدیم و رو مبل نشستیم
یونگی:خوب دیگه چه خبر؟چرا زیر چشم هات یه زره گود افتاده؟
تهیونگ:هیچی تو این مدت کم خوابی...
ات:کم خوابی و گریه آره؟
تهیونگ:آره
۱ ساعت و نیم گذشت ولی کوک پایین نیومد ات هم داشت آشپزی میکرد منو یونگی هم تلویزیون میدیدیم
ات:بچه ها یکیتون بره کوک و صدا بزنه*داد از تو آشپز خونه
یونگی:اوکی تهیونگ تو برو من حال ندارم
تهیونگ:ب.باشه
بلند شدم رفتم بالا در اتاق کوک و زدم جوابی نشنیدم پس در رو باز کردم و رفتم تو دیدم رو تخت خوابیده و خیلی کیوت خوابیده رفتم سمتش و کنارش رو تخت نشستم لبم و آروم گذاشتم رو لبش یه مک آروم زدم که حس کردم اونم داره همراهی میکنه تعجب کردم ولی بوسیدمش بعد دو مین به خودم اومدم و ازش جدا شدم
تهیونگ:جونگ.کوک بیا پایین میخوایم غذا بخوریم
کوک:باشه تو برو
تهیکنگ:ب.باشه
رفتم بیرون این چه کاری بود واییی.....ادامه دارد
فعلا شرط نداریم
برین خوش باشین شاید فردا بزارم شایداااا بابای
۱۳.۶k
۲۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.