سفربزرگ پارت سوم
:من نمیدونم دقیق باید چی بگم....ببین رزی....من واقعا گرفتاربودم خب.
محکم زدروی پشتم و گفت:بیخیال بابا اشکالی نداره.حتما گرفتاری زیاد داشتی.حالا بگو ببینم تعطیلاتو باکی گذرونده بودی که مارو فراموش کردی؟؟؟
خندیدمو گفتم:رزی میدونی که من اهل این حرفا نیستم.راستی از جیسو خبرنداری؟نمیبینمش.
یهو صدای خانوم زلزله اومدکه داشت میگفت:سلام رفقا.چطورین؟؟؟
وتاچشمش بهمنو رزی افتاد باعجله به سمتمون اومدو گفت:رزی!جیون!دلم واستون یهذره شدهبود!و جفتمونو بغل کرد.بعدم با حالت شرورانهای بهم نگاهکردو گفت:از امجی چه خبر؟
-جانم؟؟ازچی حرف میزنی؟؟
رزی باتعجب بهم نگاه کردوگفت:جریان چیه؟؟نکنه.....
باناباوری به جیسو نگاه کردمو گفتم:جیسو توهم واسه خودت شایعهپراکنی میکنی.منو امجی؟؟
جیسو گفت:بههرحال این چیزیه که خودش میگه.
یهو آقای جانگ با کتوشلوار وارد شد.
جیسوهم سریع روی یکی از میزا نشست.آقای جانگ لبخندزدو گفت:سلام بچهها.من معلم جدیدتون هستم.
و با شنیدن این جمله نفسهای ما توسینه حبس شد.چون قراربود اتفاقات جالبی برامون بیفته.....
محکم زدروی پشتم و گفت:بیخیال بابا اشکالی نداره.حتما گرفتاری زیاد داشتی.حالا بگو ببینم تعطیلاتو باکی گذرونده بودی که مارو فراموش کردی؟؟؟
خندیدمو گفتم:رزی میدونی که من اهل این حرفا نیستم.راستی از جیسو خبرنداری؟نمیبینمش.
یهو صدای خانوم زلزله اومدکه داشت میگفت:سلام رفقا.چطورین؟؟؟
وتاچشمش بهمنو رزی افتاد باعجله به سمتمون اومدو گفت:رزی!جیون!دلم واستون یهذره شدهبود!و جفتمونو بغل کرد.بعدم با حالت شرورانهای بهم نگاهکردو گفت:از امجی چه خبر؟
-جانم؟؟ازچی حرف میزنی؟؟
رزی باتعجب بهم نگاه کردوگفت:جریان چیه؟؟نکنه.....
باناباوری به جیسو نگاه کردمو گفتم:جیسو توهم واسه خودت شایعهپراکنی میکنی.منو امجی؟؟
جیسو گفت:بههرحال این چیزیه که خودش میگه.
یهو آقای جانگ با کتوشلوار وارد شد.
جیسوهم سریع روی یکی از میزا نشست.آقای جانگ لبخندزدو گفت:سلام بچهها.من معلم جدیدتون هستم.
و با شنیدن این جمله نفسهای ما توسینه حبس شد.چون قراربود اتفاقات جالبی برامون بیفته.....
۴.۳k
۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.