وقتی دزدیده میشی اما... فیک جونگکوک
پارت:32
نگاهش کردم سبد خرید توی دستش بود
دوییدم سمتش و توی بغل گرفتمش
-هی چی شده
×کجا بودی
-کجا میخاستی باشم رفتم ی چیزی بخرم چیزی توی خونه نبود
×بیا برین توی خونه
دستمو کشید و بردم توی خونه
سبد رو گذاشتم روی زمین
-اتفاقی افتادع؟
انگار فقط منتظر این حرف من بود تا ببوسمتم
بوسمون عمیق بود اونقدر عمیق که باعث شد بعد از جدا شدنمون به نفس نفس بیوفتم
×چرا وقتی میخای بری بیرون به من خبر نمیدی
-خب تو خواب بودی منم ک جایی نرفتم گشنم بود رفتم ی چیزی بخرم
×چرا به نگهبانا نگفتی برن
-خواستم خودم برم
نفس عمیقی کشید انگار خیالش راحت شده بود
اومد سمتم با دستاش صورتم رو قاب کرد و و گفت
×فک کردم رفتی
خندیدم و گفتم
-کجا میخام برم؟
×نمیدونم فک کردم ترکم کردی و یا اون
-اون دیگه نمیاد سمت من حتما فهمیده که حاملم و دیگ اصلا بهم نزدیک نمیشه
×امیدوارم
-تهیونگ
×جونم
-اگ دو دقیقه ی دیگ همینجوری بمونیم من از گشنگی میمیرم
خندید
×باشه باشه فیلا نمیر بیا بریم ی چیزی درست کنیم
حرفشو تایید کردم و رفتیم تو اشپزخونه
بعد از اینکه ی چیزی درست کردیم
×برو بشین تا من بیارمشون
-کمک نمیخای
×ن بابا انگار منو دست کم گرفتیا
-باشه خود دانی
رفتم و سر میز نشستم
تهیونگ اومد
×بفرمایید اینم غذای شما
-ممنون اقای محترم
و شروع کردم ب غذا خوردن
تهیونگ بشقاب خودش هم گذاشت روی میز و نشست
×یااا ات ارومتر خفه میشی
-چیزیم نیست گشنمه(با دهن پر....ادامه دارد
#فیک #جونگکوک #تهیونگ #بی_تی_اس
نگاهش کردم سبد خرید توی دستش بود
دوییدم سمتش و توی بغل گرفتمش
-هی چی شده
×کجا بودی
-کجا میخاستی باشم رفتم ی چیزی بخرم چیزی توی خونه نبود
×بیا برین توی خونه
دستمو کشید و بردم توی خونه
سبد رو گذاشتم روی زمین
-اتفاقی افتادع؟
انگار فقط منتظر این حرف من بود تا ببوسمتم
بوسمون عمیق بود اونقدر عمیق که باعث شد بعد از جدا شدنمون به نفس نفس بیوفتم
×چرا وقتی میخای بری بیرون به من خبر نمیدی
-خب تو خواب بودی منم ک جایی نرفتم گشنم بود رفتم ی چیزی بخرم
×چرا به نگهبانا نگفتی برن
-خواستم خودم برم
نفس عمیقی کشید انگار خیالش راحت شده بود
اومد سمتم با دستاش صورتم رو قاب کرد و و گفت
×فک کردم رفتی
خندیدم و گفتم
-کجا میخام برم؟
×نمیدونم فک کردم ترکم کردی و یا اون
-اون دیگه نمیاد سمت من حتما فهمیده که حاملم و دیگ اصلا بهم نزدیک نمیشه
×امیدوارم
-تهیونگ
×جونم
-اگ دو دقیقه ی دیگ همینجوری بمونیم من از گشنگی میمیرم
خندید
×باشه باشه فیلا نمیر بیا بریم ی چیزی درست کنیم
حرفشو تایید کردم و رفتیم تو اشپزخونه
بعد از اینکه ی چیزی درست کردیم
×برو بشین تا من بیارمشون
-کمک نمیخای
×ن بابا انگار منو دست کم گرفتیا
-باشه خود دانی
رفتم و سر میز نشستم
تهیونگ اومد
×بفرمایید اینم غذای شما
-ممنون اقای محترم
و شروع کردم ب غذا خوردن
تهیونگ بشقاب خودش هم گذاشت روی میز و نشست
×یااا ات ارومتر خفه میشی
-چیزیم نیست گشنمه(با دهن پر....ادامه دارد
#فیک #جونگکوک #تهیونگ #بی_تی_اس
۶۳.۶k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.