part: 48
بیرون ولی نمیتونستم رو پاهام وایسم همه جا اون حفره هارو میدیدم سرم گیج رف افتادم رو زمین با دستم به سرم ضربه میزدم که اون حفره های لعنتی از ذهنم پاک شن ولی نه
مدام اروم با خودم زمزمه میکرد
•لطفا برو خواهش میکنم بسه دیگه•
اعضا با نگرانی اومدن سمتم و کنارم نشستن و همش ازم سوال میپرسیدن ولی من فقط همون حرفارو زمزمه میکردمو به سرم ضربه میزدم که اونا از ذهنم بیرون برن
معلوم بود همه نه فقط اعضا نگران شدن حتی اون مجری
اعضای انهایپن ام اومدن بالا سرم وایسادن
یکم حالم بهتر شد دستمو رو چشمام گذاشتم و دیگه از رو زمین بلند شدم همه مدام میپرسیدن خوبی
هانا: خ خوبم خوبم
نیکی: مطمئنی
چشمامو مالیدم و گفتم
_اییی اره خوبم
لونا: سرت گیج میره
هانا: ارع یکم
یکم که چه عرض کنم اصن نمیتونستم رو پاهام وایسم دلم میخواست فقط زودتر برگردیم
حالت تهوع داشتم
مجری: خوبی
هانا: ا ارع به لطفتون
خیلی حالت تهوع داشتم سریع از استادیوم اومدم بیرون و رفتم تو دستشویی و بالا اووردم این تازه اولش بود تا1هفته دیگه همین حالم بود
از دستشویی اومدم بیرون ی اب به صورتم زدم و رفتم بیرون دیدم همه بیرون وایسادن
سوجین: چت شد
جونگوون: خوبی
هانا: حالم بهم خورد فعلا خوبم
هانا: کی میریم
هیسونگ: بنظرم تو حالت خوب نیس همین الان برو
هانا:چقد از برنامه مونده
یونجی: 1ساعتش مونده صب کن به اقای چوی بگم که ببرتت خونه
هانا: باشه
یونجی رفتو ما موندیم اونجا
هانا: برین دیگه برنامه رو خالی گذاشتین
سونگهون: این مجری خیلی عوضیه وقتی میدونست فوبیا داری نباید بزور میفرستادت
یون کیونگ: هه ی هیتر ازین بیشتر ازش انتظار نمیره
هانا: برین دیگه
بزور فرستادمشون برن و خودم تو راهرو نشستم ی پامو دراز کردم و اونیکی رو هم بلند کردمو ارنجمو روش گذاشتم هم حالت تهوع داشتم هم سرم درد میکرد
خلاصه اقای چوی منو برد خوابگاه پ خودش برگشت حالم داغون بود به حدی که هر دقیقه دلم میخواست زودتر بمیرم
مدام اروم با خودم زمزمه میکرد
•لطفا برو خواهش میکنم بسه دیگه•
اعضا با نگرانی اومدن سمتم و کنارم نشستن و همش ازم سوال میپرسیدن ولی من فقط همون حرفارو زمزمه میکردمو به سرم ضربه میزدم که اونا از ذهنم بیرون برن
معلوم بود همه نه فقط اعضا نگران شدن حتی اون مجری
اعضای انهایپن ام اومدن بالا سرم وایسادن
یکم حالم بهتر شد دستمو رو چشمام گذاشتم و دیگه از رو زمین بلند شدم همه مدام میپرسیدن خوبی
هانا: خ خوبم خوبم
نیکی: مطمئنی
چشمامو مالیدم و گفتم
_اییی اره خوبم
لونا: سرت گیج میره
هانا: ارع یکم
یکم که چه عرض کنم اصن نمیتونستم رو پاهام وایسم دلم میخواست فقط زودتر برگردیم
حالت تهوع داشتم
مجری: خوبی
هانا: ا ارع به لطفتون
خیلی حالت تهوع داشتم سریع از استادیوم اومدم بیرون و رفتم تو دستشویی و بالا اووردم این تازه اولش بود تا1هفته دیگه همین حالم بود
از دستشویی اومدم بیرون ی اب به صورتم زدم و رفتم بیرون دیدم همه بیرون وایسادن
سوجین: چت شد
جونگوون: خوبی
هانا: حالم بهم خورد فعلا خوبم
هانا: کی میریم
هیسونگ: بنظرم تو حالت خوب نیس همین الان برو
هانا:چقد از برنامه مونده
یونجی: 1ساعتش مونده صب کن به اقای چوی بگم که ببرتت خونه
هانا: باشه
یونجی رفتو ما موندیم اونجا
هانا: برین دیگه برنامه رو خالی گذاشتین
سونگهون: این مجری خیلی عوضیه وقتی میدونست فوبیا داری نباید بزور میفرستادت
یون کیونگ: هه ی هیتر ازین بیشتر ازش انتظار نمیره
هانا: برین دیگه
بزور فرستادمشون برن و خودم تو راهرو نشستم ی پامو دراز کردم و اونیکی رو هم بلند کردمو ارنجمو روش گذاشتم هم حالت تهوع داشتم هم سرم درد میکرد
خلاصه اقای چوی منو برد خوابگاه پ خودش برگشت حالم داغون بود به حدی که هر دقیقه دلم میخواست زودتر بمیرم
۶.۹k
۱۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.