سلاح سرد(پارت26)
که دیدیم 7تا دختر خوشگل نشستن..قیافه هاشون خیلی اشنا بود برام اره خودشونن همون 7تا دختر که کمکشون کردیم!! رفتیم و نشستیم میز روبه رو کلی ادم دیگه هم بودن ماسکامون در اوردیم و سفارشامون دادیم هممون متوجه نگاهای هم شدیم یهو خندمون گرفت از کارمون هممون هی نگاشون میکردیم ....بعد از 30مین سفارشمون امد خوردیم نشسته بودیم که دیدیم بلند شدن و رفتن ماهم 5مین بعدش رفتیم که دیدیم دارن تو پیاده رو راه میرن ماهم عادی به دور زدنمون ادامه دادیم که یهو دیدیم یکیشون پرید رو کول اون یکی ماهم خندمون گرفته بود ولی سعی کردیم نخندیم و حواسمون پرت کنیم پس از بقلشون رد شدیم و رفتیم اونام راهشون کج کردن و رفتن...
^جینهو ویو^
نشسته بودیم که سفارشمون امد مشغول خوردن شدیم که دیدیم 7تا پسر جذاب امدن تو اشنا میزد قیافشون ولی چون ماسک داشتن نتونستم خوب ببینم بعد از چند مین نگاشون کردم که چشمم خورد به کوک وای من چرا اینو همه جا میبینم!!!!!نمیتونستم تحمل کنم همش نگام میکرد بعد از چند مین بچه ها رفتن منم رفتم تا حساب کنم مجبور شدم از بقلشون رد بشم ..وای این چه حس مذخرفیه من پیدا کردم هوفف حساب کردم و رفتم بیرون داشتیم راه میرفتیم من جلوتر بودم و اصلا حواسم نبود خواستم برگردم ببینم بقیه کجان که یهو سومی پرید رو کولم
جینهو:دیوونه چیکار میکنی نزدیک بود بیافتیم(خنده)
سومی:عیب نداره سواری بده زود(خنده)
جینهو:مرضضضض(خنده)یکم رو کولم بود که دیدم ریونهو و کیمین هم میگن ماهم میخوایم هوفف برای اینکه ناراحت نشن خیابونارو تقسیم کردیم و بهشون سواری دادم بالاخره راضی شدن و منو ول کردن یکم راه رفتیم ساعت8بود خسته شده بودیم رفتیم رستوران شام خوردیم بعدش راه افتادیم سمت خونه و بعد از انجام کارای لازم خوابیدیم......
*کوک ویو*
هوفف چرا پس بهم چیزی نمیگه..درسته من هنوز منتظر جوابشم ولش کن فردا که قراره بریم اردو تو اردو بهش میگم و باهاش حرف میزنم یکم گشتیم و بعدش رفتیم خونه و خوابیدیم.......
^سومی ویو^
صبح بود ولی هنوز هوا خوب روشن نشده بود فهمیدم ساعت5صبحه بلند شدم رفتم پایین یادم افتاد امروز باید بریم اردو!!سریع رفتم سمت اتاق جینهو که دیدم بیداره و تو بالکن اتاقش نشسته..و زل زده به بیرون
اروم رفتم تو بالکن که فهمیدم ایرپاد گوشش اروم دستم زدم به شونش که سریع برگشت نکام کرد منم یه لبخند زدم و نشستم صندلی بقیلیش اونم ایرپادش در اورد..
سومی:خبریه زود بیدار شدی!
جینهو:نه دیگه بیدار شدم خوابم نبرد
سومی:از کی بیداری؟
جینهو:ساعت4
سومی:اووو بابا تو چجوری تو کل روز زنده ای و انرژی داری با اینکه صبح خیلی زود بیداری
جینهو:دیگه اینطوریم...ولی حال میده..
سومی:اهوم راستی امروز اردوعه ها
جینهو:اوو راس میگی..راستی تو چرا بیداری؟
سومی:رفتم دستشویی گفتم بیام ببینم بیداری یا نه که دیدم بعله بیداری ....حالا چیکار کنیم
جینهو:پشو بریم صبحونه بخوریم
سومی:جینهو(لوس)
جینهو:باز چیه ....چی میخوای(خنده)
سومی:بعد از صبحونه بریم یکم پیاده روی هوم؟
جینهو:اوکی بریم
سومی:یعس(ذوق)
رفتیم پایین و صبحونه خوردیم بعدش لباسامون عوض کردیم و راه افتادیم و رفتیم بیرون خیلی حس خوبی داشت بعد ز 1ساعت برگشتیم دیدیم همه بیدارن و با تعجب نگاهمون میکنن
سومی:چیهه؟؟؟
کیمین:کجا بودید؟(تعجب)
سومی:رفتیم یکم پیاده روی
جینهو:بچه ها امروز ساعت سه باید بریم سمت باشگاه که بریم اردو تا قبل ساعت3هرکاری میکنید بکنید که 2و نیم حرکته
همه:اوکی
ساعت9بود رفتم هر چیزی که نیاز داشتم جمع کردم و رفتم حموم بعد از 50 مین امدم بیرون موهامو خشک کردم و حالت دادم یه اراش ملایم کردم و وسیله هامو چیدم جلو در چیز زیادیم نداشتم یه چمدون و یه کول پشتی بزرگ بود !! رفتم پایین که دیدم ناهار نداریم تصمیم گرفتم از بیرون غذا بگیرم از بچه ها پرسیدم چی میخورن و سفارش دادم بعد از 40 مین رسید و خمردیمو دوباره همه به کارشون مشغول شدن که دیدیم ساعت2 ...همه حاضر بودیم جینهو به دوتا از بادیگاردا گف تا یه ون مشکی بیارن بادیگاردا هم بعد از 10 مین امدن وسیله ارو گذاشتن داخل و راه افتادیم......
^جینهو ویو^
نشسته بودیم که سفارشمون امد مشغول خوردن شدیم که دیدیم 7تا پسر جذاب امدن تو اشنا میزد قیافشون ولی چون ماسک داشتن نتونستم خوب ببینم بعد از چند مین نگاشون کردم که چشمم خورد به کوک وای من چرا اینو همه جا میبینم!!!!!نمیتونستم تحمل کنم همش نگام میکرد بعد از چند مین بچه ها رفتن منم رفتم تا حساب کنم مجبور شدم از بقلشون رد بشم ..وای این چه حس مذخرفیه من پیدا کردم هوفف حساب کردم و رفتم بیرون داشتیم راه میرفتیم من جلوتر بودم و اصلا حواسم نبود خواستم برگردم ببینم بقیه کجان که یهو سومی پرید رو کولم
جینهو:دیوونه چیکار میکنی نزدیک بود بیافتیم(خنده)
سومی:عیب نداره سواری بده زود(خنده)
جینهو:مرضضضض(خنده)یکم رو کولم بود که دیدم ریونهو و کیمین هم میگن ماهم میخوایم هوفف برای اینکه ناراحت نشن خیابونارو تقسیم کردیم و بهشون سواری دادم بالاخره راضی شدن و منو ول کردن یکم راه رفتیم ساعت8بود خسته شده بودیم رفتیم رستوران شام خوردیم بعدش راه افتادیم سمت خونه و بعد از انجام کارای لازم خوابیدیم......
*کوک ویو*
هوفف چرا پس بهم چیزی نمیگه..درسته من هنوز منتظر جوابشم ولش کن فردا که قراره بریم اردو تو اردو بهش میگم و باهاش حرف میزنم یکم گشتیم و بعدش رفتیم خونه و خوابیدیم.......
^سومی ویو^
صبح بود ولی هنوز هوا خوب روشن نشده بود فهمیدم ساعت5صبحه بلند شدم رفتم پایین یادم افتاد امروز باید بریم اردو!!سریع رفتم سمت اتاق جینهو که دیدم بیداره و تو بالکن اتاقش نشسته..و زل زده به بیرون
اروم رفتم تو بالکن که فهمیدم ایرپاد گوشش اروم دستم زدم به شونش که سریع برگشت نکام کرد منم یه لبخند زدم و نشستم صندلی بقیلیش اونم ایرپادش در اورد..
سومی:خبریه زود بیدار شدی!
جینهو:نه دیگه بیدار شدم خوابم نبرد
سومی:از کی بیداری؟
جینهو:ساعت4
سومی:اووو بابا تو چجوری تو کل روز زنده ای و انرژی داری با اینکه صبح خیلی زود بیداری
جینهو:دیگه اینطوریم...ولی حال میده..
سومی:اهوم راستی امروز اردوعه ها
جینهو:اوو راس میگی..راستی تو چرا بیداری؟
سومی:رفتم دستشویی گفتم بیام ببینم بیداری یا نه که دیدم بعله بیداری ....حالا چیکار کنیم
جینهو:پشو بریم صبحونه بخوریم
سومی:جینهو(لوس)
جینهو:باز چیه ....چی میخوای(خنده)
سومی:بعد از صبحونه بریم یکم پیاده روی هوم؟
جینهو:اوکی بریم
سومی:یعس(ذوق)
رفتیم پایین و صبحونه خوردیم بعدش لباسامون عوض کردیم و راه افتادیم و رفتیم بیرون خیلی حس خوبی داشت بعد ز 1ساعت برگشتیم دیدیم همه بیدارن و با تعجب نگاهمون میکنن
سومی:چیهه؟؟؟
کیمین:کجا بودید؟(تعجب)
سومی:رفتیم یکم پیاده روی
جینهو:بچه ها امروز ساعت سه باید بریم سمت باشگاه که بریم اردو تا قبل ساعت3هرکاری میکنید بکنید که 2و نیم حرکته
همه:اوکی
ساعت9بود رفتم هر چیزی که نیاز داشتم جمع کردم و رفتم حموم بعد از 50 مین امدم بیرون موهامو خشک کردم و حالت دادم یه اراش ملایم کردم و وسیله هامو چیدم جلو در چیز زیادیم نداشتم یه چمدون و یه کول پشتی بزرگ بود !! رفتم پایین که دیدم ناهار نداریم تصمیم گرفتم از بیرون غذا بگیرم از بچه ها پرسیدم چی میخورن و سفارش دادم بعد از 40 مین رسید و خمردیمو دوباره همه به کارشون مشغول شدن که دیدیم ساعت2 ...همه حاضر بودیم جینهو به دوتا از بادیگاردا گف تا یه ون مشکی بیارن بادیگاردا هم بعد از 10 مین امدن وسیله ارو گذاشتن داخل و راه افتادیم......
۷.۸k
۲۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.