خواهربرادری(session2)part12
خواهربرادری(session2)part12
(سر میز)
عمو:خب جیمین قرارداده ات چطور پیش میره
هایون:(عی گوه تر ازون چیزی بود که فکرشو میکردم حتی موقع غذا هم بحث بحثه کاره ریدم براتون حوصلم بشدت سر میرفت سرمیز و حتی غذاهم نخوردم نگاهی به کوک انداختم که جفت خودم نشسته بود اونم مثل من بود لب به غذاش نزد و وقتی نگاهش بهم افتاد صورتشو ناراحت تکون داد با دست زدم بهش)
هایون:هی کوک(اروم)
کوک:هوم
هایون:میای بریم تو حیاط(اروم)
کوک:بریم
(اجازه گرفتن رفتن)
هایون:واو هوای آزاد زندگی
هایون:زنگ بزنم ته بیاد؟
کوک:عیش اون نچسب همه جا هست
کوک:زنگ بزن ولی منم زنگ میزنم سوجین بیاد
هایون:مگه تو جه نسبتی با اون داری هااا...
اجوما:بچهااا..اینجایینن بیاین همه غذاشون تموم کردن منتظر شمانن
هایون:مث اینکه قسمت نی
کوک:ول کن بابا گور بابا همشون جاست یو اند می
هایون:هوم موافقم(لبخند پیروزمندانه)
(داخل)
هایون ویو
شتت فاک جیمین و اون عجوزه(عموش)رفتن تو اتاق صحبت بکنن الینا(زن داداش جونش)داره با زن عمو زر میزنه دختر و پسر عموی دست گلم هم عین سگ سرشون تو گوشیه منو جی هوپ اوپا و کوک هم عین اسب ها داریم جلومونو نگاه میکنیم
هایون:کوک دهنتو سرویس میکنما
کوک:من ک کاری نکردم چرا؟(چق مظلومههه بچمم)
هایون:صددفعه بخاطر اونباری ک برا اولین بار تو بار دیدمت کفر میگم
کوک:منم خودمو سرزنش میکنم ک چرا اینکارو کردم
جی هوپ:انتظار داشتی چیکار کنه؟
هایون:سرش تو لاک خودش باشه گوهشو بخوره
جی هوپ:شما دوتا چرا اینقد بد دهن شدید؟
هایون:سوجین
کوک:تهیونگ
هایون:تهیونگ بدبخت
کوک:سوجین بدبخت
هایون:هرچی دوده از زیر سر همون بلند میشه
کوک:میشه خفه شی
جی هوپ:بچها بلندشین بریم بخابیم احمقاا
الینا:چاگیا بریم؟
جی هوپ:هوم شب بخیر همگی (رفتن)
هایون:چاگیا(ادا درمیاره)میرینم برات
کوک:ععیییی به معنای واقعی عنم گرف
هایون:من رفتم
کوک:تو برو منم میام
هایون:از جفت کوک بلند شدم و رفتم بالا برای خواب خیلی خسته بودم صب زود بلند شدم رفتیم خرید و کلی جون کردیم پله هارو تموم کردم ی قدمی اتاق جیمین بودم حرفای خودشو عمو توجهمو جلب کرد ازونجایی هم ک بدموقع فضولیم گل میکنه رفتم ببینم چی میگن
جیمین ویو
بعد از شام عمو خاست تنها باهام حرف بزنه دقیق بخام بگم میدونستم میخاد چی بگه و همون موقع رسید ک من از همه چی بیشتر میترسیدم
جیمین:اوم..چرا میخاستی تنها صحبت کنی؟
عمو:اوو جیمین فک نمیکنی یذره بد صحبت میکنی
جیمین:چیه؟میخای اخاذی کنی ولی کورخوندی
عمو:اوو اخاذی چیه؟فک کردی میرم به هایون میگم؟چرا اینقد خشن شدی تو بچه؟(خنده شیطانی)
جیمین:وقتی بحث بحثه خانوادم باشه هزارتا مثل توی عوضی رو به دار میکشم(خونسرد)
عمو:فک نمیکنی داری زیاده روی میکنی؟هوم؟هایون حق داره بدونه..حق داره بدونه خانوادش کیان..حق داره بدونه بچه ی این خانواده نیس اما برادر من و زنش مثل بچه خودشون بزرگش کردن
جیمین:(بعد اینکه اون عوضی حرفشو تموم کرد چشمم خورد به سایه ای که پایین در افتاده بود حتما اگه جی هوپ یا کوک بود میومد داخل ولی تنها کسی که جرعت اومدن داخل رو نداره هایون بود)بعدا حرف میزنیم
هایون:(با حرفای اون اشغال کم کم داشت حالم بد میشد بغضم گرفته بود ینی چی؟من بچه این خانواده نبودم نه امکان نداره...هر سه تاشوننن..اونااا داداشا منن امکان ندارههه
جیمین:بعدا حرف میزنیم
نه نباید بفهمه اینجام با تمام توانم دویدم رفتم سمت اتاقم دستگیره رو کشیدم اما با چیزی که روبروم دیدم جیغی کشیدم..............
ادامه پارت بعد
(سر میز)
عمو:خب جیمین قرارداده ات چطور پیش میره
هایون:(عی گوه تر ازون چیزی بود که فکرشو میکردم حتی موقع غذا هم بحث بحثه کاره ریدم براتون حوصلم بشدت سر میرفت سرمیز و حتی غذاهم نخوردم نگاهی به کوک انداختم که جفت خودم نشسته بود اونم مثل من بود لب به غذاش نزد و وقتی نگاهش بهم افتاد صورتشو ناراحت تکون داد با دست زدم بهش)
هایون:هی کوک(اروم)
کوک:هوم
هایون:میای بریم تو حیاط(اروم)
کوک:بریم
(اجازه گرفتن رفتن)
هایون:واو هوای آزاد زندگی
هایون:زنگ بزنم ته بیاد؟
کوک:عیش اون نچسب همه جا هست
کوک:زنگ بزن ولی منم زنگ میزنم سوجین بیاد
هایون:مگه تو جه نسبتی با اون داری هااا...
اجوما:بچهااا..اینجایینن بیاین همه غذاشون تموم کردن منتظر شمانن
هایون:مث اینکه قسمت نی
کوک:ول کن بابا گور بابا همشون جاست یو اند می
هایون:هوم موافقم(لبخند پیروزمندانه)
(داخل)
هایون ویو
شتت فاک جیمین و اون عجوزه(عموش)رفتن تو اتاق صحبت بکنن الینا(زن داداش جونش)داره با زن عمو زر میزنه دختر و پسر عموی دست گلم هم عین سگ سرشون تو گوشیه منو جی هوپ اوپا و کوک هم عین اسب ها داریم جلومونو نگاه میکنیم
هایون:کوک دهنتو سرویس میکنما
کوک:من ک کاری نکردم چرا؟(چق مظلومههه بچمم)
هایون:صددفعه بخاطر اونباری ک برا اولین بار تو بار دیدمت کفر میگم
کوک:منم خودمو سرزنش میکنم ک چرا اینکارو کردم
جی هوپ:انتظار داشتی چیکار کنه؟
هایون:سرش تو لاک خودش باشه گوهشو بخوره
جی هوپ:شما دوتا چرا اینقد بد دهن شدید؟
هایون:سوجین
کوک:تهیونگ
هایون:تهیونگ بدبخت
کوک:سوجین بدبخت
هایون:هرچی دوده از زیر سر همون بلند میشه
کوک:میشه خفه شی
جی هوپ:بچها بلندشین بریم بخابیم احمقاا
الینا:چاگیا بریم؟
جی هوپ:هوم شب بخیر همگی (رفتن)
هایون:چاگیا(ادا درمیاره)میرینم برات
کوک:ععیییی به معنای واقعی عنم گرف
هایون:من رفتم
کوک:تو برو منم میام
هایون:از جفت کوک بلند شدم و رفتم بالا برای خواب خیلی خسته بودم صب زود بلند شدم رفتیم خرید و کلی جون کردیم پله هارو تموم کردم ی قدمی اتاق جیمین بودم حرفای خودشو عمو توجهمو جلب کرد ازونجایی هم ک بدموقع فضولیم گل میکنه رفتم ببینم چی میگن
جیمین ویو
بعد از شام عمو خاست تنها باهام حرف بزنه دقیق بخام بگم میدونستم میخاد چی بگه و همون موقع رسید ک من از همه چی بیشتر میترسیدم
جیمین:اوم..چرا میخاستی تنها صحبت کنی؟
عمو:اوو جیمین فک نمیکنی یذره بد صحبت میکنی
جیمین:چیه؟میخای اخاذی کنی ولی کورخوندی
عمو:اوو اخاذی چیه؟فک کردی میرم به هایون میگم؟چرا اینقد خشن شدی تو بچه؟(خنده شیطانی)
جیمین:وقتی بحث بحثه خانوادم باشه هزارتا مثل توی عوضی رو به دار میکشم(خونسرد)
عمو:فک نمیکنی داری زیاده روی میکنی؟هوم؟هایون حق داره بدونه..حق داره بدونه خانوادش کیان..حق داره بدونه بچه ی این خانواده نیس اما برادر من و زنش مثل بچه خودشون بزرگش کردن
جیمین:(بعد اینکه اون عوضی حرفشو تموم کرد چشمم خورد به سایه ای که پایین در افتاده بود حتما اگه جی هوپ یا کوک بود میومد داخل ولی تنها کسی که جرعت اومدن داخل رو نداره هایون بود)بعدا حرف میزنیم
هایون:(با حرفای اون اشغال کم کم داشت حالم بد میشد بغضم گرفته بود ینی چی؟من بچه این خانواده نبودم نه امکان نداره...هر سه تاشوننن..اونااا داداشا منن امکان ندارههه
جیمین:بعدا حرف میزنیم
نه نباید بفهمه اینجام با تمام توانم دویدم رفتم سمت اتاقم دستگیره رو کشیدم اما با چیزی که روبروم دیدم جیغی کشیدم..............
ادامه پارت بعد
۱۶.۶k
۳۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.