رمان mbti
پارت ۲
ای اِن اِف پی و آی اِن اِف پی همچنان در حال قدم زدن بودن که بالاخره به کافه رسیدن 🥳
ای اِن اِف پی : شیشمین باریه که به این کافه می آم 🙃! خیلی خوبه...😋
آی اِن اِف پی گفت : واقعا ؟ پس منم میخوام ببینم چطوریه ...🥰
آنها سر یک میز نشستند، ای اِن اِف پی سریع منو رو باز کرد و انگشتشو گذاشت روی یکی از نوشتهها و با هیجان گفت: میلک شیک! من عاشق میلک شیکهای اینجام! تا حالا میلک شیک خوردی؟ 😃
آی اِن اِف پی : نه! چه مزهایه؟🙂
ای اِن اِف پی : برات سفارش میدم که ببینی چه مزهایه... وقتی بخوریش تو دهنت آب میشه، مثل ترکیب برف و پنبه و... تُشَکه! 😎
آی اِن اِف پی خندید و گفت: تشک؟! اما به نظر خوشمزه میاد! 😅
ای اِن اِف پی پیشخدمت رو صدا زد.
پیشخدمت (ای اِس اِف جِی) به سمت اونا اومد و گفت: چطور میتونم کمکتون کنم؟ و لبخند زد 😊
ای اِن اِف پی گفت: اِوا، این که ای اِس اِف جِی ئه، سلام ای اِس اِف جِی! خیلی وقت بود که ندیدیمت! 😃
آی اِن اِف پی با لبخند گفت: پس تو، تو این کافه کار میکنی آره؟ 🙂
ای اِس اِف جِی : آره، برای کسب پول و کمک به مردم و... اومدم اینجا کار کنم، من خیلی دلم براتون تنگ شده بود بچهها... حالا چی میخواید سفارش بدید؟ 😁
ای اِن اِف پی با لبخند بازیگوش گفت: دوتا میلکشیک با طعم توتفرنگی لطفاً! 😜
ای اِس اِف جِی لبخند زد و گفت: الان براتون میارم و رفت.
آی اِن اِف پی و ای اِن اِف پی همچنان منتظر نشستن و با هم دیگه صحبت کردن.
یهو آی اِن اِف پی چشمش خورد به آی اِن تی جِی که روی یکی از میزهای گوشهی کافه نشسته بود و داشت جدول حل میکرد و قهوه میخورد.
آی اِن اِف پی گفت: اون آی اِن تی جِی نیست؟ پس اون هم به اینجا میاد آره؟ 🤔
ای اِن اِف پی گفت: آره یه چند روزی هست که میاد... اما تازگیا میاد... قبلاً اصلاً از کافه خوشش نمیومد! 😑
آی اِن اِف پی با لبخند بازیگوشی گفت: شاید به خاطر تو میاد! 🤭
ای اِن اِف پی لبخند زد و گفت: اوه واقعاً؟... نظرت چیه بریم یه سلامی بهش بکنیم؟ 🤓
آی اِن اِف پی گفت: اوم... باشه... 😏
ادامه در پارت بعد ...
ای اِن اِف پی و آی اِن اِف پی همچنان در حال قدم زدن بودن که بالاخره به کافه رسیدن 🥳
ای اِن اِف پی : شیشمین باریه که به این کافه می آم 🙃! خیلی خوبه...😋
آی اِن اِف پی گفت : واقعا ؟ پس منم میخوام ببینم چطوریه ...🥰
آنها سر یک میز نشستند، ای اِن اِف پی سریع منو رو باز کرد و انگشتشو گذاشت روی یکی از نوشتهها و با هیجان گفت: میلک شیک! من عاشق میلک شیکهای اینجام! تا حالا میلک شیک خوردی؟ 😃
آی اِن اِف پی : نه! چه مزهایه؟🙂
ای اِن اِف پی : برات سفارش میدم که ببینی چه مزهایه... وقتی بخوریش تو دهنت آب میشه، مثل ترکیب برف و پنبه و... تُشَکه! 😎
آی اِن اِف پی خندید و گفت: تشک؟! اما به نظر خوشمزه میاد! 😅
ای اِن اِف پی پیشخدمت رو صدا زد.
پیشخدمت (ای اِس اِف جِی) به سمت اونا اومد و گفت: چطور میتونم کمکتون کنم؟ و لبخند زد 😊
ای اِن اِف پی گفت: اِوا، این که ای اِس اِف جِی ئه، سلام ای اِس اِف جِی! خیلی وقت بود که ندیدیمت! 😃
آی اِن اِف پی با لبخند گفت: پس تو، تو این کافه کار میکنی آره؟ 🙂
ای اِس اِف جِی : آره، برای کسب پول و کمک به مردم و... اومدم اینجا کار کنم، من خیلی دلم براتون تنگ شده بود بچهها... حالا چی میخواید سفارش بدید؟ 😁
ای اِن اِف پی با لبخند بازیگوش گفت: دوتا میلکشیک با طعم توتفرنگی لطفاً! 😜
ای اِس اِف جِی لبخند زد و گفت: الان براتون میارم و رفت.
آی اِن اِف پی و ای اِن اِف پی همچنان منتظر نشستن و با هم دیگه صحبت کردن.
یهو آی اِن اِف پی چشمش خورد به آی اِن تی جِی که روی یکی از میزهای گوشهی کافه نشسته بود و داشت جدول حل میکرد و قهوه میخورد.
آی اِن اِف پی گفت: اون آی اِن تی جِی نیست؟ پس اون هم به اینجا میاد آره؟ 🤔
ای اِن اِف پی گفت: آره یه چند روزی هست که میاد... اما تازگیا میاد... قبلاً اصلاً از کافه خوشش نمیومد! 😑
آی اِن اِف پی با لبخند بازیگوشی گفت: شاید به خاطر تو میاد! 🤭
ای اِن اِف پی لبخند زد و گفت: اوه واقعاً؟... نظرت چیه بریم یه سلامی بهش بکنیم؟ 🤓
آی اِن اِف پی گفت: اوم... باشه... 😏
ادامه در پارت بعد ...
۷۳۴
۲۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.