Part9
خودم میارمش
-چشم.
پس اینجوریه خانم ات وقتی پیدات کردم زندت نمیزارم!
ات:
داشتم کم کم به خود سابقم برمیگشتم.
با پولایی که جمع کرده بودم قرار بود به روانشناس برم و از ذهنم اون مرد رو فراموش کنم.
فکر و خیال ذهنم رو درگیر کرده بود که آیا من کشتمش اونو یا نه.
من شیفت شب بودم. تایم کار من جوری بود که ساعت ۱۱ شب به خونم برمیگشتم و خب از وقتی که منو دزدیدن شبا راحت نمیخوابم که مبادا سر و کله ی اون حرومزاده پیدا بشه .
شب بود و مثل همیشه از سرکار بر میگشتم خونه.
همه جا خلوت و تاریک بود.
از خیابون رد میشدم که دور و برم و ماشین های بزرگ و مشکی احاطه کردن.
شوکه شده بودم.
به زمین افتادم و به اون مردی که از ماشین پیاده شد نگاه میکردم.
همون حرومزاده بود.
فندک رو برداشت و سیگارشو روشن کرد.
به سمت من قدم برمیداشت و من عقب عقب میرفتم.
_ نه نه نه خواهش میکنم نه…
-چشم.
پس اینجوریه خانم ات وقتی پیدات کردم زندت نمیزارم!
ات:
داشتم کم کم به خود سابقم برمیگشتم.
با پولایی که جمع کرده بودم قرار بود به روانشناس برم و از ذهنم اون مرد رو فراموش کنم.
فکر و خیال ذهنم رو درگیر کرده بود که آیا من کشتمش اونو یا نه.
من شیفت شب بودم. تایم کار من جوری بود که ساعت ۱۱ شب به خونم برمیگشتم و خب از وقتی که منو دزدیدن شبا راحت نمیخوابم که مبادا سر و کله ی اون حرومزاده پیدا بشه .
شب بود و مثل همیشه از سرکار بر میگشتم خونه.
همه جا خلوت و تاریک بود.
از خیابون رد میشدم که دور و برم و ماشین های بزرگ و مشکی احاطه کردن.
شوکه شده بودم.
به زمین افتادم و به اون مردی که از ماشین پیاده شد نگاه میکردم.
همون حرومزاده بود.
فندک رو برداشت و سیگارشو روشن کرد.
به سمت من قدم برمیداشت و من عقب عقب میرفتم.
_ نه نه نه خواهش میکنم نه…
۲.۷k
۰۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.