عشق غیر قابل دسترس... ziha
فصل دوم.....پارت نوزدهم
جیمین؛
دو ماهی از سفرمون به کره میگذشت تو این مدت خیلی به منو الیزا خوش گذشت .
یک هفته بود که پیش الیزا بودم و امروز تو راه بوسان بودم که دیگ به مامانم قضیه الیزا رو بگم،تو این مدت اصلا وقت نشد تا حرفی بزنم.
بعد از چند ساعتی به خونه مامانم رسیدم و رفتم تو:
مامان.ج:پسرم بالاخره اومدی بعد از یک هفته، کجا بودی تو این مدت؟
جیمین:بیا بریم بشینیم مامان میخوام بهت بگم کجا بودم
مامان.ج:باش اما صبر کن اول من حرفمو بزنم....وای انقدر شوق دارم که نمیدونم چجوری بگم(با خنده و ذوق)
جیمین:باشه مامان بگو
مامان.ج:از جیا جواب بله رو گرفتم
جیمین:بله؟جواب؟به چی؟
مامان.ج: میدونم توام ذوق زده شدی پسرم (با خنده)
جیمین:مامان جواب منو بده(جدی)
مامان.ج: جواب بله به ازدواج شما دوتا،چند وقت پیش به خاله ات گفتم اون گفت هر چی جیا بگه امسال هم که اومدی و تورو دید دیروز بهم گفت قبول کرده 😊
جیمین:تو از چند وقت پیش به اونا گفتی ولی به من نگفتی؟
مامان ج: خب تو که معلوم بود از خداته مهم جیا بود، اگه به تو میگفتم بعد جیا قبول نمیکرد ضربه روحی میخوردی، اونجوری خوب بود؟
جیمین:مامان من میخواستم درباره همین موضوع باهات حرف بزنم ولی نذاشتی
مامان ج: پسرم واسه حرف زدن وقت زیاده الان جیا میاد باهاش برو بیرون
جیمین:من هر وقت خواستم با تو حرف بزنم پای جیا رو کشیدی وسط،گوش بده ببین چی میگم.
مامان ج: خیلی خب بگو ببینم چی میخوای بگی
جیمین:من نمیتونم با جیا ازدواج کنم
مامان ج: چیییی؟ چرا اون وقت؟
جیمین:چون دوست دختر دارم،به خاطر اون اومدم کره تا اینجا ازش خواستگاری کنم و نامزد کنیم اما از وقتی اومدم تو اصلا نذاشتی بهت بگم
مامان ج : خب الان کجاست؟میخوام ببینمش
جیمین: الان هتله توی سئول
مامان ج :اسمش چیه؟
جیمین:الیزا....الیزا مورگان
مامان ج : گفتی اهل کره است دیگ؟اره؟
جبمین:نه سوئدیه تو دانشگاه باهاش اشنا شدم
مامان ج:آه پسرم خیلی متاسفم ولی تو نمیتونی باهاش ازدواج کنی....
جیمین؛
دو ماهی از سفرمون به کره میگذشت تو این مدت خیلی به منو الیزا خوش گذشت .
یک هفته بود که پیش الیزا بودم و امروز تو راه بوسان بودم که دیگ به مامانم قضیه الیزا رو بگم،تو این مدت اصلا وقت نشد تا حرفی بزنم.
بعد از چند ساعتی به خونه مامانم رسیدم و رفتم تو:
مامان.ج:پسرم بالاخره اومدی بعد از یک هفته، کجا بودی تو این مدت؟
جیمین:بیا بریم بشینیم مامان میخوام بهت بگم کجا بودم
مامان.ج:باش اما صبر کن اول من حرفمو بزنم....وای انقدر شوق دارم که نمیدونم چجوری بگم(با خنده و ذوق)
جیمین:باشه مامان بگو
مامان.ج:از جیا جواب بله رو گرفتم
جیمین:بله؟جواب؟به چی؟
مامان.ج: میدونم توام ذوق زده شدی پسرم (با خنده)
جیمین:مامان جواب منو بده(جدی)
مامان.ج: جواب بله به ازدواج شما دوتا،چند وقت پیش به خاله ات گفتم اون گفت هر چی جیا بگه امسال هم که اومدی و تورو دید دیروز بهم گفت قبول کرده 😊
جیمین:تو از چند وقت پیش به اونا گفتی ولی به من نگفتی؟
مامان ج: خب تو که معلوم بود از خداته مهم جیا بود، اگه به تو میگفتم بعد جیا قبول نمیکرد ضربه روحی میخوردی، اونجوری خوب بود؟
جیمین:مامان من میخواستم درباره همین موضوع باهات حرف بزنم ولی نذاشتی
مامان ج: پسرم واسه حرف زدن وقت زیاده الان جیا میاد باهاش برو بیرون
جیمین:من هر وقت خواستم با تو حرف بزنم پای جیا رو کشیدی وسط،گوش بده ببین چی میگم.
مامان ج: خیلی خب بگو ببینم چی میخوای بگی
جیمین:من نمیتونم با جیا ازدواج کنم
مامان ج: چیییی؟ چرا اون وقت؟
جیمین:چون دوست دختر دارم،به خاطر اون اومدم کره تا اینجا ازش خواستگاری کنم و نامزد کنیم اما از وقتی اومدم تو اصلا نذاشتی بهت بگم
مامان ج : خب الان کجاست؟میخوام ببینمش
جیمین: الان هتله توی سئول
مامان ج :اسمش چیه؟
جیمین:الیزا....الیزا مورگان
مامان ج : گفتی اهل کره است دیگ؟اره؟
جبمین:نه سوئدیه تو دانشگاه باهاش اشنا شدم
مامان ج:آه پسرم خیلی متاسفم ولی تو نمیتونی باهاش ازدواج کنی....
۵.۰k
۰۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.