خلاصه واقعه عاشورا: کربلا؛ جمعه سوم
خلاصه واقعه عاشورا: کربلا؛ جمعه سوم
محرم الحرام
عمر بن سعد با لشکری چهار هزار نفره از
اهل کوفه وارد کربلا شد. برخی نوشته اند:
قبیله عمر بن سعد (بنی زهره) نزد او آمده و
او را سوگند دادند تا از این کار (داوطلب جنگ
با امام حسین (ع) شدن) بر حذر باشد تا باعث
دشمنی میان آنها و بنی هاشم نگردد.
از طرفی یکی از دو فرزندش به نام حفص او
را به مقاتله با امام حسین (ع) تشویق می نمود
و دیگری او را بر حذر می داشت.
لذا حفص همراه پدر برای جنگ با حسین (ع)
به کربلا آمد. عمر سعد شخصی را نزد حضرت
فرستاد تا از علت آمدنش به این سرزمین جویا
شود. حضرت فرمود: «مردم شهر شما به من
نامه نوشته و مرا دعوت کرده اند و اگر از آمدنم
ناخوشنودید باز خواهم گشت!»
عمر بن سعد تا از پیام امام (ع) مطلع گشت،
گفت: «امیدوارم خدا مرا از جنگ با حسین برهاند!»
محرم الحرام
عمر بن سعد با لشکری چهار هزار نفره از
اهل کوفه وارد کربلا شد. برخی نوشته اند:
قبیله عمر بن سعد (بنی زهره) نزد او آمده و
او را سوگند دادند تا از این کار (داوطلب جنگ
با امام حسین (ع) شدن) بر حذر باشد تا باعث
دشمنی میان آنها و بنی هاشم نگردد.
از طرفی یکی از دو فرزندش به نام حفص او
را به مقاتله با امام حسین (ع) تشویق می نمود
و دیگری او را بر حذر می داشت.
لذا حفص همراه پدر برای جنگ با حسین (ع)
به کربلا آمد. عمر سعد شخصی را نزد حضرت
فرستاد تا از علت آمدنش به این سرزمین جویا
شود. حضرت فرمود: «مردم شهر شما به من
نامه نوشته و مرا دعوت کرده اند و اگر از آمدنم
ناخوشنودید باز خواهم گشت!»
عمر بن سعد تا از پیام امام (ع) مطلع گشت،
گفت: «امیدوارم خدا مرا از جنگ با حسین برهاند!»
۶.۲k
۱۲ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.