(من برات مهم نیستم؟)
(من برات مهم نیستم؟)
پارت 23
فیلیکس: باید یجوری رفتار کنیم که عاشقه هم هستیم
همسرش از این حرفه شوهرش با تعجب گفت
ات : نه نیازی نیست همه همچیو میدونن
فیلیکس نگاهی خیلی بدی به همسرش کرد و با کمال تعجب و با لبخند فیکی گفت
فیلیکس : لی ات یه لحزی بیا
فیکی از روزبهانی بلند شد قدمی سمته اوتاق اش برداشت همسرش هم پوشته سرش وارده اوتاق اش شد فیلیکس با اون صدایه بمش گفت
فیلیکس : چی رو همه میدونن
ات : اینکه عاشقه هم نیستیم
فیلیکس عصبی شد و با جدیت گفت
فیلیکس: مکه من نگفتم که کسی نباید اینو بدونه که عاشقه هم نیستیم
همسرش با تعصب گفت
ات : اقایه لی من اصلا به مادرم نگفتم خودش فهمید
فیلیکس: کم دروغ بگو فکردی شما زنا رو نمیشناسمت که خبری نشده بعدش تو گوشی به به مادرش میگه که چی شده یا چی شده مادر شوهرم اینجوری کرد شوهرم اینجوری کرد
همسرش نگاهش رد از رویه زمین برداشت و به شوهرش دوخت
ات : اقایه لی راستش..
فیلیکس : خفشو صدا تو نشنوم
همسرش عصبی و با بغض گفت
ات : مگه تخسیره منه ها مگه من اون شب ازت خواستم که
فیلیکس حرفشو قط کرد
فیلیکس: گفتم از اون شب حرفی نمیزنی
ات : من خستم از دسته شما
بعد از حرفش میخواست بره اما شوهرش مانه اش شد مچ دستش رو گرفت و سمته خودش کشوند ات درست تو بغله شوهرش اوفتاد
همسرش شکه شد و نگاهی به شوهرش کرد با اون چشمایه اشکی اش خیره تو چشمایه خشن لی فیلیکس شد
فیلیکس : از اون شب هم چیزی گفتی
همسرش سکوت رو بهش داد
و فیلیکس دوباره حرفشو تکرار کرد اما اسم بار با عصبانیت گفت
فیلیکس : گفتم از اون شب هم چیزی گفتی یا نه
ات : نه چیزی نگفتم
بغضش گرفته بود و دیگه نمیتونست گریش رو قائم کنه
ات : میتونم برم
فیلیکس: اره میتونی بری
بعد از حرف اش دسته شو ول کرد همسرش ازش دور شد و از اوتاق خارج شد پوشته در اوتاق وایستاد و دستشو گذاشت رویه دهنشو تا صدایه گریش رو کسی نشنوه فقد گریه میکرد درست همون دیقه فیلیکس درو باز کرد و همسرش اوفتاد تو بغلش لحضی سکوت شد و فیلیکس و ات چشم تو چشم شدن صورته هاشون بهم نزدیک شده بودن
ات از شدته ناراحتی و صورته خیس از اشکاش بدونه شک و تردید ل*باشو گذاشت رویه ل*بایه لی فیلیکس
لی فیلیکس انکار نه انگار که برایه اولین بار اینجوری با عشق یکی بوسیده اش بدونه همکاری باهاش همینجوری وایستاده بود با صدایه فینیکس ات از ل*باش رو از رویه ل*بایه فیلیکس جدا کرد
فینیکس : واییییییییییی
هالا هر دو به فیلیکس نگاه میکردن ات زود از فیلیکس جدا و دور شد
ادامه دارد
پارت 23
فیلیکس: باید یجوری رفتار کنیم که عاشقه هم هستیم
همسرش از این حرفه شوهرش با تعجب گفت
ات : نه نیازی نیست همه همچیو میدونن
فیلیکس نگاهی خیلی بدی به همسرش کرد و با کمال تعجب و با لبخند فیکی گفت
فیلیکس : لی ات یه لحزی بیا
فیکی از روزبهانی بلند شد قدمی سمته اوتاق اش برداشت همسرش هم پوشته سرش وارده اوتاق اش شد فیلیکس با اون صدایه بمش گفت
فیلیکس : چی رو همه میدونن
ات : اینکه عاشقه هم نیستیم
فیلیکس عصبی شد و با جدیت گفت
فیلیکس: مکه من نگفتم که کسی نباید اینو بدونه که عاشقه هم نیستیم
همسرش با تعصب گفت
ات : اقایه لی من اصلا به مادرم نگفتم خودش فهمید
فیلیکس: کم دروغ بگو فکردی شما زنا رو نمیشناسمت که خبری نشده بعدش تو گوشی به به مادرش میگه که چی شده یا چی شده مادر شوهرم اینجوری کرد شوهرم اینجوری کرد
همسرش نگاهش رد از رویه زمین برداشت و به شوهرش دوخت
ات : اقایه لی راستش..
فیلیکس : خفشو صدا تو نشنوم
همسرش عصبی و با بغض گفت
ات : مگه تخسیره منه ها مگه من اون شب ازت خواستم که
فیلیکس حرفشو قط کرد
فیلیکس: گفتم از اون شب حرفی نمیزنی
ات : من خستم از دسته شما
بعد از حرفش میخواست بره اما شوهرش مانه اش شد مچ دستش رو گرفت و سمته خودش کشوند ات درست تو بغله شوهرش اوفتاد
همسرش شکه شد و نگاهی به شوهرش کرد با اون چشمایه اشکی اش خیره تو چشمایه خشن لی فیلیکس شد
فیلیکس : از اون شب هم چیزی گفتی
همسرش سکوت رو بهش داد
و فیلیکس دوباره حرفشو تکرار کرد اما اسم بار با عصبانیت گفت
فیلیکس : گفتم از اون شب هم چیزی گفتی یا نه
ات : نه چیزی نگفتم
بغضش گرفته بود و دیگه نمیتونست گریش رو قائم کنه
ات : میتونم برم
فیلیکس: اره میتونی بری
بعد از حرف اش دسته شو ول کرد همسرش ازش دور شد و از اوتاق خارج شد پوشته در اوتاق وایستاد و دستشو گذاشت رویه دهنشو تا صدایه گریش رو کسی نشنوه فقد گریه میکرد درست همون دیقه فیلیکس درو باز کرد و همسرش اوفتاد تو بغلش لحضی سکوت شد و فیلیکس و ات چشم تو چشم شدن صورته هاشون بهم نزدیک شده بودن
ات از شدته ناراحتی و صورته خیس از اشکاش بدونه شک و تردید ل*باشو گذاشت رویه ل*بایه لی فیلیکس
لی فیلیکس انکار نه انگار که برایه اولین بار اینجوری با عشق یکی بوسیده اش بدونه همکاری باهاش همینجوری وایستاده بود با صدایه فینیکس ات از ل*باش رو از رویه ل*بایه فیلیکس جدا کرد
فینیکس : واییییییییییی
هالا هر دو به فیلیکس نگاه میکردن ات زود از فیلیکس جدا و دور شد
ادامه دارد
۲.۷k
۰۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.