دختری از جنس جاسوس(پارت1)
همه میدونیم انیا و دامیان در اوایل سال تحصیلی رابطه ی خوبی باهم نداشتن ولی حالا ده سال گذشته و همه چیز عوض شده حالا انیا و دامیان باهم رابطه ی بهتری دارن یا بهتر بگم دیگه دعوا نمیکنن حالا انیا دیگه دنبال راهی یا نقشه ای نمیگرده تا به دامیان نزدیک تر بشه اما در عوض دامیان همیشه دنبال راه و نقشه ای که به انیا نزدیکتر شه...
لوید:انیا دخترم بیدارشو دیرت میشه
انیا:سرویسم رسید باید برم خداحافظ
انیا وارد مدرسه شد و بکی کنار پله ها دید
انیا:بکیییییییی!
بکی:بله
انیا:سلام خیلی زود اومدی،اخه چرا؟
بکی:هیچی بابا خواب دیرم شده واسه همین زودی لباسم رو پوشیدماومدم البته وقتی اومدم در مدرسه بسته بود راستی دامیان دیگه نقشه ای نکشیده
انیا:نه،البته فعلا نه
بکی بکی!دامیان اومد
بکی:عالیه زهنش رو بخون
انیا:باشه وایسا
ذهن دامیان:از دست این قلب حتی نمیتونم بهش نگاه کنم اگه نگاش کنم قلب میترکه
بکی:تو ذهنش چی میگه
انیا:هیچی هیچی چیزی نمیگه
زنگ تفریح
دامیان:سلام انیا میای باهم بریم سالن ناهار خوری؟
انیا:دامیان ببخشید امروز نمیتونم
بقیه ی داستان رو تو پارت بعد دنبال کنید😇😇
لوید:انیا دخترم بیدارشو دیرت میشه
انیا:سرویسم رسید باید برم خداحافظ
انیا وارد مدرسه شد و بکی کنار پله ها دید
انیا:بکیییییییی!
بکی:بله
انیا:سلام خیلی زود اومدی،اخه چرا؟
بکی:هیچی بابا خواب دیرم شده واسه همین زودی لباسم رو پوشیدماومدم البته وقتی اومدم در مدرسه بسته بود راستی دامیان دیگه نقشه ای نکشیده
انیا:نه،البته فعلا نه
بکی بکی!دامیان اومد
بکی:عالیه زهنش رو بخون
انیا:باشه وایسا
ذهن دامیان:از دست این قلب حتی نمیتونم بهش نگاه کنم اگه نگاش کنم قلب میترکه
بکی:تو ذهنش چی میگه
انیا:هیچی هیچی چیزی نمیگه
زنگ تفریح
دامیان:سلام انیا میای باهم بریم سالن ناهار خوری؟
انیا:دامیان ببخشید امروز نمیتونم
بقیه ی داستان رو تو پارت بعد دنبال کنید😇😇
۳۷۸
۲۴ خرداد ۱۴۰۳