گُلی یا فرهاد، فرهاد یا گُلی (در دنیای تو ساعت چند است؟)
...فرهاد دغدغه گلی نیست. «دانستن» های فرهاد هم بیشتر از آنکه گلی را به او نزدیک کند، گلی را به گذشته اش ربط میدهد؛ گذشته ای که از لحظه بازگشت مدام مشغول آن است. تفاوت فرهاد با این گذشته اما این است که اگر این گذشته فراموش شده، فرهاد اساسا دیده نشده که فراموش شود. و در مقابل، تمامیت حضور فرهاد هم تقریبا به همین محدود میشود که میبیند، فراموش نمیکند؛ که اینها اما به این معنی نیست که باکی از دیده نشدن و فراموش شدن ندارد؛ جمله اش به مادر گلی وقتی ماجرای قرض دادن کاپشن به علی یاقوتی را نقل میکند («انقدر حرصم گرفت»!)، کابوسش با محوریت آقای آنتوان، حضور فیلم بچگی خودش در میان فیلم های خانوادگیِ قدیمیِ مادر گلی یا حضور وسیله ای متعلق به خودش در بین وسایل سابقا متعلق به گلی داخل چمدان، همه و همه مسئله «دیده شدن»ش را نشان میدهند. و حالا کنش این آدمِ با مسئله دیده شدن میشود دیدن گلی (دقیق تر از همه) و فراموش نکردن او در حالی که گلی از وجود او، حتی خبر هم ندارد...
(مطلب کامل را در «سینما از سینما» بخوانید)
(مطلب کامل را در «سینما از سینما» بخوانید)
۱.۴k
۰۱ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.