ارباب بی مطق🖤پارت29
از زبون ا٫ت
یعنی چی شده تهیونگ چرا دارند به جونگ کوک شوک وارد مبکنند؟😭😭😭
تهبونگ:ا،٫ت ا٫ت نکنه قلبش ایستاده؟
ا٫ت:چی میگی؟😭
همون لحظه مادر جونگ کوک اومد و
گفت:پسرم پسرم چش شده؟نکنه اتفاق بدی افتاده؟
تهیونگ:لطفا اروم باشید خانوم جئون ارباب قوی تره این حرفاس
مادر جونگ کوک:ا٫ت خوشحالم اومدی
ا٫ت :ممنونم
تو همین لحظه دیدم همه چی به حالت عادی برگشت دکتر از توی اتاق اومد بیرون و
تهیونگ وا٫ت رفتند پیشش وگفتن:دکتر چیشد یک دفعه ای؟
دکتر:یک دفعه حمله ی عصبی بهشون دست داد ولی خداراشکر خطر به خیر گذشت
ا٫,ت: میمیتونم برم پیششون؟
دکتر:نسبتتون،؟
ا٫ت:دوست دخترشم
دکتر:عا اشکالی نداره ولی قبلش برید لباس مناسب داخل اتاقا بپوشید
ا٫ت: ممنومم چشم
از زبون ا٫ت
رفتم لباسارا پوشیدم ورفتم کنار تخت جونگ کوک نشستم ودستشا گرفتم تو دستام و
گفتم:جونگ کوک چرا اینطوری شد؟
مگه نگفتم مراقب باش همدم من اگه چیزیت بشه من خودما میکشم
من تا قبل تو نمیدونستم عشق چیه نمیدونستم محبت چیه نمیدونستم رفاه وارامش چیه نمیدونستم اینارا هیچوفت کسی دوستم نداشت هیچوقت کسی بهم محبت نمیکرد هبچوقت پول نداشتم باید ته مونده های غذای بقیه را میخوردم من قبل تو این زجر هارا کشیدم ولی تو به من یک زندگی رویایی دادی قراره انقدر زود تمومش کنی؟جونگکوکم چطور وقتی ببهوشی چشمای خوشگل وگیراتا ببینم،؟چطور وقتی توی اینجا افتادی بیای وبغلم کنی؟چرا نیستی؟جونگ کوک من بدون تو میترسم از این دنیا میترسم توسط این دنیا خورده بشم تو مثل یک کوه پشتم بودی حتی اون موقه که اذیتم هم میکردی عاشقت شده بودم با نگاه اولم بهت خودما باختم چطور اینطور شد تورا خدا بلند شو بلند شوو😭😭😭😭😭
از زبون تهیونگ:ا٫ت رفت پیشش مدام گریه میکرد وحرفایی بهش میزد ومن نمیشندیمشون بعد نیم ساعت حاضر شد از ارباب دل بکنه و بیاد بیرون مادر ارباب رفت بغلش کرد و
گفت:,ناراحت نباش پسر من خیلی قوی هست زودی خوب میشه
ا٫ت،:دارم دارم دیوونه یمشم😭😭جونگ کوک باید بیدار شه من فعلا برم پیش جیمین کارش دارم
مادر جونگ کوک:برو دخترم
از زبون جیمین:ا٫ت اومد پیشم وگفت
جیمین
جیمین:,بله؟
ا٫ت :میگم میدونستی من توسط جیهوپ دزدیده شدم منا بردبه عمارت نامجون اونا این تیرا زدند به جونگ کوک
جیمین:اینارا مبدونم ا٫ت،ولی نمیدونمتوچطور ازاد شدی؟
ا،٫٫ت:با هزار بدبختی جیهوپا راضی کردم بیارتم
جیمین:,اونم گفت باشه؟
ا٫ت اون چون فکر میکرد من دارم توسط جونگ کوک عذاب میکشم منا فراری داد بعد که بهش قضیه را گفتم قبول کرد بیارتم
جیمین:اهان پس اوکیه
دوهفته بعد
از زبون بونگی:
ا٫ت همش اینجا بود هیچی نمیخورد اصلا نمیخوابید فقط پیش ارباب وایساده بود تهیونگ هم برای بعضی از کارا مجبور بود هعی بره عمارتا وبرگرده وجیمینم اینجا بود بعضی شبا هم مبرفت بار
مادر ارباب هم ببشتر اینجا بود
ارباب هنوز توی کما بود واین همه را بیشتر نگران ودل گیر کرده بودچون میترسیدم نامجون واون جبهوپ عوضی بازم بخواند ضربه بزنند دورتادور بیمارستان را بادیگارد گذشته بودم همچینین کنار اتاق اربابا نباید میزاشنم اتقاقی بیفته
توی همون لحظه که ا٫ت سرشا چسبونده بود به شیشه اتاق ارباب بک دفعه داد زد
ببدار شو چشماشا چشماشا باز کرددپ
همون لحظه دکتر رفت بالا سرش ومعاینش کرد وگفت
تبریک میگم ایشون بیدار شدند خیلی نادر بود که تونستمد خودش را از این معرکه بکشند بیرون واقعا کمک کردند خودشون هم من خیلی بعید میدونستم بتونند از کما بیاند بیرون
بعدش دکتر رفت بیرون وا٫ت ومادر ارباب رفتند تو ,ارباب خیلی خوشحال شد اول خانم جئون اربابا بغل کرد ویک عالمه باهاش حرف زد بعدش من رفتم پیشش واعدای احترام کردم بعدشم جیمین وتهیونگ واخر سر واخر سر کسی که ارباب مبخواست بیشتر همه باهاش خلوت کنه وبیشتر همه از دیدنش خوشحال شد ا٫ت بود تنهاشون گذاشتیم
از زبون ا٫ت
ا٫ت:جونگ کوک بیدار شدی بلاخره؟
جونگ کوک:ا٫ت من خیلی قویم توچی فکر کردی؟؟
ا٫ت میدونیتو این دوهفته من اصلا نخوابیدم نخوابیدم چون کسی نبود که بغلش کنم وبخوابم دیگه تنهام نزار جونگ کوک
جونگ کوک:ببخشید عزیزم ببخشید
واقعا حمایت نمیکنید اگه دیگه دوباره حمایتا کم بشه نیمزارم حمایتا خیلی کم بود ولی چون دوستون داشتم گذاشنم ولی اگه کمباشه دیگه نمیزارم وبعدشم که گذاتشم شرط میزارم لطفا حمایت کنید من خیلی زحمت میکشم
یعنی چی شده تهیونگ چرا دارند به جونگ کوک شوک وارد مبکنند؟😭😭😭
تهبونگ:ا،٫ت ا٫ت نکنه قلبش ایستاده؟
ا٫ت:چی میگی؟😭
همون لحظه مادر جونگ کوک اومد و
گفت:پسرم پسرم چش شده؟نکنه اتفاق بدی افتاده؟
تهیونگ:لطفا اروم باشید خانوم جئون ارباب قوی تره این حرفاس
مادر جونگ کوک:ا٫ت خوشحالم اومدی
ا٫ت :ممنونم
تو همین لحظه دیدم همه چی به حالت عادی برگشت دکتر از توی اتاق اومد بیرون و
تهیونگ وا٫ت رفتند پیشش وگفتن:دکتر چیشد یک دفعه ای؟
دکتر:یک دفعه حمله ی عصبی بهشون دست داد ولی خداراشکر خطر به خیر گذشت
ا٫,ت: میمیتونم برم پیششون؟
دکتر:نسبتتون،؟
ا٫ت:دوست دخترشم
دکتر:عا اشکالی نداره ولی قبلش برید لباس مناسب داخل اتاقا بپوشید
ا٫ت: ممنومم چشم
از زبون ا٫ت
رفتم لباسارا پوشیدم ورفتم کنار تخت جونگ کوک نشستم ودستشا گرفتم تو دستام و
گفتم:جونگ کوک چرا اینطوری شد؟
مگه نگفتم مراقب باش همدم من اگه چیزیت بشه من خودما میکشم
من تا قبل تو نمیدونستم عشق چیه نمیدونستم محبت چیه نمیدونستم رفاه وارامش چیه نمیدونستم اینارا هیچوفت کسی دوستم نداشت هیچوقت کسی بهم محبت نمیکرد هبچوقت پول نداشتم باید ته مونده های غذای بقیه را میخوردم من قبل تو این زجر هارا کشیدم ولی تو به من یک زندگی رویایی دادی قراره انقدر زود تمومش کنی؟جونگکوکم چطور وقتی ببهوشی چشمای خوشگل وگیراتا ببینم،؟چطور وقتی توی اینجا افتادی بیای وبغلم کنی؟چرا نیستی؟جونگ کوک من بدون تو میترسم از این دنیا میترسم توسط این دنیا خورده بشم تو مثل یک کوه پشتم بودی حتی اون موقه که اذیتم هم میکردی عاشقت شده بودم با نگاه اولم بهت خودما باختم چطور اینطور شد تورا خدا بلند شو بلند شوو😭😭😭😭😭
از زبون تهیونگ:ا٫ت رفت پیشش مدام گریه میکرد وحرفایی بهش میزد ومن نمیشندیمشون بعد نیم ساعت حاضر شد از ارباب دل بکنه و بیاد بیرون مادر ارباب رفت بغلش کرد و
گفت:,ناراحت نباش پسر من خیلی قوی هست زودی خوب میشه
ا٫ت،:دارم دارم دیوونه یمشم😭😭جونگ کوک باید بیدار شه من فعلا برم پیش جیمین کارش دارم
مادر جونگ کوک:برو دخترم
از زبون جیمین:ا٫ت اومد پیشم وگفت
جیمین
جیمین:,بله؟
ا٫ت :میگم میدونستی من توسط جیهوپ دزدیده شدم منا بردبه عمارت نامجون اونا این تیرا زدند به جونگ کوک
جیمین:اینارا مبدونم ا٫ت،ولی نمیدونمتوچطور ازاد شدی؟
ا،٫٫ت:با هزار بدبختی جیهوپا راضی کردم بیارتم
جیمین:,اونم گفت باشه؟
ا٫ت اون چون فکر میکرد من دارم توسط جونگ کوک عذاب میکشم منا فراری داد بعد که بهش قضیه را گفتم قبول کرد بیارتم
جیمین:اهان پس اوکیه
دوهفته بعد
از زبون بونگی:
ا٫ت همش اینجا بود هیچی نمیخورد اصلا نمیخوابید فقط پیش ارباب وایساده بود تهیونگ هم برای بعضی از کارا مجبور بود هعی بره عمارتا وبرگرده وجیمینم اینجا بود بعضی شبا هم مبرفت بار
مادر ارباب هم ببشتر اینجا بود
ارباب هنوز توی کما بود واین همه را بیشتر نگران ودل گیر کرده بودچون میترسیدم نامجون واون جبهوپ عوضی بازم بخواند ضربه بزنند دورتادور بیمارستان را بادیگارد گذشته بودم همچینین کنار اتاق اربابا نباید میزاشنم اتقاقی بیفته
توی همون لحظه که ا٫ت سرشا چسبونده بود به شیشه اتاق ارباب بک دفعه داد زد
ببدار شو چشماشا چشماشا باز کرددپ
همون لحظه دکتر رفت بالا سرش ومعاینش کرد وگفت
تبریک میگم ایشون بیدار شدند خیلی نادر بود که تونستمد خودش را از این معرکه بکشند بیرون واقعا کمک کردند خودشون هم من خیلی بعید میدونستم بتونند از کما بیاند بیرون
بعدش دکتر رفت بیرون وا٫ت ومادر ارباب رفتند تو ,ارباب خیلی خوشحال شد اول خانم جئون اربابا بغل کرد ویک عالمه باهاش حرف زد بعدش من رفتم پیشش واعدای احترام کردم بعدشم جیمین وتهیونگ واخر سر واخر سر کسی که ارباب مبخواست بیشتر همه باهاش خلوت کنه وبیشتر همه از دیدنش خوشحال شد ا٫ت بود تنهاشون گذاشتیم
از زبون ا٫ت
ا٫ت:جونگ کوک بیدار شدی بلاخره؟
جونگ کوک:ا٫ت من خیلی قویم توچی فکر کردی؟؟
ا٫ت میدونیتو این دوهفته من اصلا نخوابیدم نخوابیدم چون کسی نبود که بغلش کنم وبخوابم دیگه تنهام نزار جونگ کوک
جونگ کوک:ببخشید عزیزم ببخشید
واقعا حمایت نمیکنید اگه دیگه دوباره حمایتا کم بشه نیمزارم حمایتا خیلی کم بود ولی چون دوستون داشتم گذاشنم ولی اگه کمباشه دیگه نمیزارم وبعدشم که گذاتشم شرط میزارم لطفا حمایت کنید من خیلی زحمت میکشم
۱۲.۶k
۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.