فیک(عشق بی پایان ) پارت ۷
یونا * وقتی بهش گفتم دوسش دارم بغلم کردو پرید هوا انقد خر زوق بود که نگو
یونگی * انقد خوش حال بودم که نمیدونستم یونا رو بلند کردمو دارم میپرم هوا رفتیم خونه به یونا گفتم روتخت راحت بخوابه من میرم رو کاناپه اون گفت _ نه اتفاقا تو امشب باید رو تخت بخوابی (ببینید کرم از خود ما دختراست ها )
یونا * زود باش دگه من رفتم یونگی انگار خجالت میکشید دراز کشیدو دسشو گزاشت زیر سرش اون یکی هم رو شکمش بهش گفتم _ هییی پس من رو دست کی بخوابم
یونگی * مگه بالشت نداری دا رم مسخرش میکنم خیلی کیوت وقتی زایه میشه
یونا * فکر کردم احساسات داری 🤣 (با خنده ) که فهمیدم نداری
یونگی *بیا بیا حسود خانم امد تو بغلم محکم بقلش کردمو گفتم کسی حق اینو نداره این دخترو از من بگیره داشتم به یونا از نزدیک نگاه میکردم که یهو
یونگی * انقد خوش حال بودم که نمیدونستم یونا رو بلند کردمو دارم میپرم هوا رفتیم خونه به یونا گفتم روتخت راحت بخوابه من میرم رو کاناپه اون گفت _ نه اتفاقا تو امشب باید رو تخت بخوابی (ببینید کرم از خود ما دختراست ها )
یونا * زود باش دگه من رفتم یونگی انگار خجالت میکشید دراز کشیدو دسشو گزاشت زیر سرش اون یکی هم رو شکمش بهش گفتم _ هییی پس من رو دست کی بخوابم
یونگی * مگه بالشت نداری دا رم مسخرش میکنم خیلی کیوت وقتی زایه میشه
یونا * فکر کردم احساسات داری 🤣 (با خنده ) که فهمیدم نداری
یونگی *بیا بیا حسود خانم امد تو بغلم محکم بقلش کردمو گفتم کسی حق اینو نداره این دخترو از من بگیره داشتم به یونا از نزدیک نگاه میکردم که یهو
۲۰.۰k
۱۹ شهریور ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.