"مافیای جذاب من"
"مافیای جذاب من"
پارت 35
شوگا: خب..اسمشو چی میزاری؟*روبه ا/ت*
ا/ت: تو نظری نداری..
شوگا:امم چرا ولی تو بگو
ا/ت: بگو..
شوگا: ها یون..
سنا: مین ها یون...اووه قشنگه*لبخند*
ا/ت:پس همین اسمو میزاریم*لبخند*
شوگا: خب نمیخواین غذا بخورین..؟
ا/ت: من که خیلی گشنمه..
سنا: منم
شوگا: اوکی..پاشین بریم سر میز.
ویو شوگا
رفتیم سر میز و غذا رو خوردیم...رفتیم بالا تو اتاق ا/ت خیلی خسته بود برای همین زود خوابید ولی من داشتم فکر میکردم که بعد از اینکه بچمون بدنیا بیاد قراره چجوری بشه مثلا از خواب بیخواب بشم یا نزاره بخوابم(😂چقد من عین شوگا هستم).
با هیمن فکرا خوابم برد..
صبح بیدار شدم حاضر شدم لباسامو پوشیدم رفتم شرکت..امروز قراره جیمین بیاد خونمون به اجوما سپردم که خونه رو مرتب کنن به ا/ت هم هنوز نگفتم..به اجوما گفتم که ا/ت بیدار شد بهش بگه که قرار جیمین بیاد..
خیلی خوشحالم چون که ا/ت رفتارش باهام از قبل بهتر شده..من هرکاری میکنم که احساس غریبگی نکنه چون مکس رفته امریکا نمیخوام ا/ت بره پیشش..هرکاری انجام میدم برای اینکه ا/ت ناراحت نشه..سنا و ا/ت باهم اوکی شدنو مثل ی دوست باهم هستن...سنا قراره بعد از بدنیا اومدن بچه از پیشمون بره انگلیس برای ادامه ی درسش..خیلی دوست داره بچه رو ببینه و قول داده که برگرده ا/ت هنوز از این قضیه خبر نداره..اجوما هم مخالف اما من قبول کردم چون برای سنا بهترع..از سنا مثل خواهرم مراقبت میکنم و دوست ندارم جای خالیه خانوادشو حس کنه دقیقا عین ا/ت..دوست ندارم تا وقتی که من هستم این دوتا احساس تنهایی کنن..
شرطا
لایک:45
کامنت:50
پارت 35
شوگا: خب..اسمشو چی میزاری؟*روبه ا/ت*
ا/ت: تو نظری نداری..
شوگا:امم چرا ولی تو بگو
ا/ت: بگو..
شوگا: ها یون..
سنا: مین ها یون...اووه قشنگه*لبخند*
ا/ت:پس همین اسمو میزاریم*لبخند*
شوگا: خب نمیخواین غذا بخورین..؟
ا/ت: من که خیلی گشنمه..
سنا: منم
شوگا: اوکی..پاشین بریم سر میز.
ویو شوگا
رفتیم سر میز و غذا رو خوردیم...رفتیم بالا تو اتاق ا/ت خیلی خسته بود برای همین زود خوابید ولی من داشتم فکر میکردم که بعد از اینکه بچمون بدنیا بیاد قراره چجوری بشه مثلا از خواب بیخواب بشم یا نزاره بخوابم(😂چقد من عین شوگا هستم).
با هیمن فکرا خوابم برد..
صبح بیدار شدم حاضر شدم لباسامو پوشیدم رفتم شرکت..امروز قراره جیمین بیاد خونمون به اجوما سپردم که خونه رو مرتب کنن به ا/ت هم هنوز نگفتم..به اجوما گفتم که ا/ت بیدار شد بهش بگه که قرار جیمین بیاد..
خیلی خوشحالم چون که ا/ت رفتارش باهام از قبل بهتر شده..من هرکاری میکنم که احساس غریبگی نکنه چون مکس رفته امریکا نمیخوام ا/ت بره پیشش..هرکاری انجام میدم برای اینکه ا/ت ناراحت نشه..سنا و ا/ت باهم اوکی شدنو مثل ی دوست باهم هستن...سنا قراره بعد از بدنیا اومدن بچه از پیشمون بره انگلیس برای ادامه ی درسش..خیلی دوست داره بچه رو ببینه و قول داده که برگرده ا/ت هنوز از این قضیه خبر نداره..اجوما هم مخالف اما من قبول کردم چون برای سنا بهترع..از سنا مثل خواهرم مراقبت میکنم و دوست ندارم جای خالیه خانوادشو حس کنه دقیقا عین ا/ت..دوست ندارم تا وقتی که من هستم این دوتا احساس تنهایی کنن..
شرطا
لایک:45
کامنت:50
۱۱.۳k
۱۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.