جرات یا حقیقت پارت ۱۳
تهیونگ : بهتره همینجا بشینی چون تا بلند شی ممکن به خاطر سرعت زیاد اتوبوس بیوفتی........
ا/ت : و.....ولی اینجوری درست نیست......
تهیونگ : خیله خب بلند شو ولی اگه افتادی نگو چرا نگفتی.......
بعد از این حرفش دستاشو از دورم باز کرد که از شانس خوبه من ماشین روی دست انداز رفت.....منم برای اینکه نیوفتم سریع پیرهنشو گرفتمو گفتم......
ا/ت : خُ......خب اینجوری تو اذیت میشی......(با خجالت)
تهیونگ : اگه به خاطر منه که من مشکلی ندارم......
ا/ت : م.....ممنونم.....
تهیونگ : ........( لبخند )
میتونستن نگاه های پر تعجب همه رو روی خودم حس کنم.....همونطور که با خجالت داخل بغلش بودم سرم رو پایین انداختم که با دستش سرمو روی سینش گذاشتو گفت......
تهیونگ : اونجوری اذیت میشدی....اینطور بهتره......جوابی بهش ندادمو سرمو بیشتر به سینش فشار دادم تا صورت پر از خجالتم رو نبینه.....اونم دستاشو دورم حلقه کرد......بعد از چند دقیقه نمیدونم یدفعه چیشد اما کم کم چشمام گرم شدو داخل آغوش گرمش به خواب رفتم......
از زبان تهیونگ :
بعد از چند دقیقه نفس هاش منظم شدن.....که نشونه از خواب بودنش بود.......آروم یکی از دستامو از دورش بار کردمو بالا آوردم......و موهای روی صورتشو کنار زدمو به صورت فوق العاده زیباش خیره شدم.....داخل خواب خیلی معصوم میرسید.... اصلا هیچ شباهتی به اون دختر شجاع و شیطون نداشت.....
همونطور داشتم بهش نگاه میکردم.....که صدای نوتیف گوشیم بلند شد.......سریع گوشیمو طوری که ا/ت بیدارنشه از جیبم درآوردمو صداشو قطع کردم.......به پیام هایی که از طرف بچه ها میومد نگاه گذرایی کردم.......که توجهم به پیام شوگا جلب شد....نوشته بود.....
شوگا : فک نمیکردم انقدر خوب پیش بری......
میخواستم چیزی براش بنویسم که ادامه داد......
شوگا : مطمئنم یکم دیگه ادامه بدی عاشقت شده.....
بعد از خوندن پیامش با اعصابی داغون گوشیو روی داخل جیبم گذاشتمو......دوباره
ا/ت رو تو آغوش گرفتم.....سرمو به صندلی اتوبوس تکیه دادم.......که کم کم منم چشمام گرم شدنو به خواب رفتن.....
*۳۰ دقیقه بعد *
از زبان ا/ت :
با نوری که از پنجره به چشمام میخورد کم کم چشمامو باز کردم.....به تهیونگ نگاه کردم که.....
ا/ت : و.....ولی اینجوری درست نیست......
تهیونگ : خیله خب بلند شو ولی اگه افتادی نگو چرا نگفتی.......
بعد از این حرفش دستاشو از دورم باز کرد که از شانس خوبه من ماشین روی دست انداز رفت.....منم برای اینکه نیوفتم سریع پیرهنشو گرفتمو گفتم......
ا/ت : خُ......خب اینجوری تو اذیت میشی......(با خجالت)
تهیونگ : اگه به خاطر منه که من مشکلی ندارم......
ا/ت : م.....ممنونم.....
تهیونگ : ........( لبخند )
میتونستن نگاه های پر تعجب همه رو روی خودم حس کنم.....همونطور که با خجالت داخل بغلش بودم سرم رو پایین انداختم که با دستش سرمو روی سینش گذاشتو گفت......
تهیونگ : اونجوری اذیت میشدی....اینطور بهتره......جوابی بهش ندادمو سرمو بیشتر به سینش فشار دادم تا صورت پر از خجالتم رو نبینه.....اونم دستاشو دورم حلقه کرد......بعد از چند دقیقه نمیدونم یدفعه چیشد اما کم کم چشمام گرم شدو داخل آغوش گرمش به خواب رفتم......
از زبان تهیونگ :
بعد از چند دقیقه نفس هاش منظم شدن.....که نشونه از خواب بودنش بود.......آروم یکی از دستامو از دورش بار کردمو بالا آوردم......و موهای روی صورتشو کنار زدمو به صورت فوق العاده زیباش خیره شدم.....داخل خواب خیلی معصوم میرسید.... اصلا هیچ شباهتی به اون دختر شجاع و شیطون نداشت.....
همونطور داشتم بهش نگاه میکردم.....که صدای نوتیف گوشیم بلند شد.......سریع گوشیمو طوری که ا/ت بیدارنشه از جیبم درآوردمو صداشو قطع کردم.......به پیام هایی که از طرف بچه ها میومد نگاه گذرایی کردم.......که توجهم به پیام شوگا جلب شد....نوشته بود.....
شوگا : فک نمیکردم انقدر خوب پیش بری......
میخواستم چیزی براش بنویسم که ادامه داد......
شوگا : مطمئنم یکم دیگه ادامه بدی عاشقت شده.....
بعد از خوندن پیامش با اعصابی داغون گوشیو روی داخل جیبم گذاشتمو......دوباره
ا/ت رو تو آغوش گرفتم.....سرمو به صندلی اتوبوس تکیه دادم.......که کم کم منم چشمام گرم شدنو به خواب رفتن.....
*۳۰ دقیقه بعد *
از زبان ا/ت :
با نوری که از پنجره به چشمام میخورد کم کم چشمامو باز کردم.....به تهیونگ نگاه کردم که.....
۱۰۹.۷k
۲۲ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.