"Paradise in your hug"
"part 3"
*چند ساعت بعد*
*از زبان ا.ت
# خب بچه ها ساعت میگه که دیگه وقت کلاس تمومه برای جلسه بعد آماده باشید درس دوم رو خوب بخونید که برای هفته ی آینده به صورت رندوم دو نفر رو انتخاب میکنم که کنفرانس بدن...روز بخیر.
از استاد خدافظی کردیم و رفتیم بیرون
تا کلاس بعدی بیست دقیقه وقت بود
چون هوا یکم سرد بود و وقت بیرون رفتن نداشتیم با هایون تصمیم گرفتیم یکم توی دانشگاه گشت و گذار کنیم
توی راهروی طبقه ی سوم بودیم و هایون جلوی من راه میرفت و باهام حرف میزد
×ا.ت خیلی خوشحالم که توی یه دانشگاه پذیرفته شدیم
تک خنده ای کردم و گفتم
+یادته چقد خودمونو کشتیم
هایون چرخید و عقب عقب شروع به راه رفتن کرد
×ا.ت...راستی کلاس بعدی....
+هایون مراقب پشت سرت باش
هایون تا اومد بچرخه به یکی از استادا برخورد کرد و زمین خورد
ولی استاده هیچ تکونی نخورد
رفتم جلو تا دست هایون رو بگیرم
هایون همینجوری که داشت با کمک من پا میشد گفت
×خیلی ببخشید استاد
؟: نکنه فک کردین اینجا دبیرستانه؟!!!
هایون که بلند شد رو به اون استاده کردم و گفتم
+عذرخواهی که کرد...دیگه بحث کردن نداره!
دست هایون رو گرفتم و به سرعت از کنار استاده رد شدم
ازش که گذشتیم دست هایون ول کردم
هایون همونجوری که بازو شو گرفته بود و آخ آخی زیر لب میگفت گفتم
+اینم از روز اول دانشگاه...آخه چرا عقب عقب راه میری؟!!!
×ا.ت دیدی استاده چقدر کراش بود؟!
وایستادم و گفتم
+الان واقعا تو این فکری که طرف چقدر کراش بوده!!!!!!
×نه فقط این...تازه جوونم بود
+خدایا باز این شروع کرد
راهمو کشیدم و رفتم که هایون از پشت سر گفت
×ا.ت...ات!.....صبرکن منم بیام
زمان شروع کلاس شده بود
رفتیم و سر کلاس نشستیم
کلاس نقشه کشی با روحیاتم سازگار تر بود
چون توی نقاشی مهارت خاصی داشتم
ببخشید دیشب نتونستم پارت بذارم
بوس بهتونننننن😘
*چند ساعت بعد*
*از زبان ا.ت
# خب بچه ها ساعت میگه که دیگه وقت کلاس تمومه برای جلسه بعد آماده باشید درس دوم رو خوب بخونید که برای هفته ی آینده به صورت رندوم دو نفر رو انتخاب میکنم که کنفرانس بدن...روز بخیر.
از استاد خدافظی کردیم و رفتیم بیرون
تا کلاس بعدی بیست دقیقه وقت بود
چون هوا یکم سرد بود و وقت بیرون رفتن نداشتیم با هایون تصمیم گرفتیم یکم توی دانشگاه گشت و گذار کنیم
توی راهروی طبقه ی سوم بودیم و هایون جلوی من راه میرفت و باهام حرف میزد
×ا.ت خیلی خوشحالم که توی یه دانشگاه پذیرفته شدیم
تک خنده ای کردم و گفتم
+یادته چقد خودمونو کشتیم
هایون چرخید و عقب عقب شروع به راه رفتن کرد
×ا.ت...راستی کلاس بعدی....
+هایون مراقب پشت سرت باش
هایون تا اومد بچرخه به یکی از استادا برخورد کرد و زمین خورد
ولی استاده هیچ تکونی نخورد
رفتم جلو تا دست هایون رو بگیرم
هایون همینجوری که داشت با کمک من پا میشد گفت
×خیلی ببخشید استاد
؟: نکنه فک کردین اینجا دبیرستانه؟!!!
هایون که بلند شد رو به اون استاده کردم و گفتم
+عذرخواهی که کرد...دیگه بحث کردن نداره!
دست هایون رو گرفتم و به سرعت از کنار استاده رد شدم
ازش که گذشتیم دست هایون ول کردم
هایون همونجوری که بازو شو گرفته بود و آخ آخی زیر لب میگفت گفتم
+اینم از روز اول دانشگاه...آخه چرا عقب عقب راه میری؟!!!
×ا.ت دیدی استاده چقدر کراش بود؟!
وایستادم و گفتم
+الان واقعا تو این فکری که طرف چقدر کراش بوده!!!!!!
×نه فقط این...تازه جوونم بود
+خدایا باز این شروع کرد
راهمو کشیدم و رفتم که هایون از پشت سر گفت
×ا.ت...ات!.....صبرکن منم بیام
زمان شروع کلاس شده بود
رفتیم و سر کلاس نشستیم
کلاس نقشه کشی با روحیاتم سازگار تر بود
چون توی نقاشی مهارت خاصی داشتم
ببخشید دیشب نتونستم پارت بذارم
بوس بهتونننننن😘
۳.۲k
۰۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.