عشق ممنوعه!
P5
ا.ت ویو
صبح با سردرد بدی بلند شدم وقتی دیروز یادم اومد دوباره بغض کردم
یعنی چی که دوست دختر داره
سعی کردم بهش فکر نکنم پاشدم صبحانه خوردم یکم میخواستم تلویزیون ببینم
داشت اخبار میداد یکم نگاه کردم ببینم چه خبره
مجری:و اما خبر مهم امروزمون درمورد پارک جیمین هست که به طور رسمی اعلام کردن دوست دختر دارند
الان پشت تلفن آقای پارک جیمین رو داریم صدامو می شنوید آقای پارک؟
جیمین:بله می شنوم و اینکه خبر ها کاملا حقیقت داره من دوست دختر دارم به نام پارک لارا و قراره بعد دو روز نامزد کنیم چون چند ماهه که باهم در رابطه هستیم
مجری:اوو مبارکتون باشه آقای پارک میخواستم بگم
دیگه حوصلم نکشید و تلویزیون و خاموش کردم
واقعا من اینهمه گریه میکردم به کسی دوست دختر واقعا بخاطر کسی که عاشقش بودم جلوی دوست و فک و فامیلم وایستادم و گفتم که عشقم واقعیه بعد اون هم من و خیلی ساده شکست و رد کرد ؟
و واسه خودش دوست دختر پیدا کرد
نتیجه گریه های من نخوابیدن های من غذا نخوردنام این بود؟
هه واسه خودم سری تکون دادم گفتم متاسفم واسه خودت!
تصمیم گرفتم برگردم به کشور خودم اینجا بمونم که چی؟
زنگ زدم به پدرم
پ.ت:الو دخترم تویی چه عجب یادی از ما کردی اتفاقی افتاده؟
ا.ت:سلام بابا.میشه واسم بلیط بگیری بیام ایران
پ.ت:چرا دخترم؟
ا.ت:فهمیدم که عشقی من میخوام در حد من نیست تازه خودش دوست دختر داره دیگه(بغض)
پ.ت:باشه فدات بشم الان میگیرم خود تو بخاطر یه پسر ناراحت نکن
ا.ت:باشه بابا جونم
تازه به خودم اومدم بودم واقعا عشق من و جیمین ممنوعه بود جیمین حتی من و رد نمیکرد ممکن بود مشکلات دیگه داشته باشیم
فقط میخواستم برای آخرین بار بهش پیام بدم
صفحه چت*
ا.ت:سلام جیمین خوبی؟ بعد از اینکه این پیام بهت فرستادم قراره شمارت و پاک کنم خواستم بگم که من خیلی دوست داشتم و برای تو رو ببینم سختی های زیادی کشیدم و الان واقعا متوجه شدم که عشق ما عشق ممنوعه هست (:
لطفا مواظب خودت باش خوب غذا بخور
و اینکه امیدوارم با دوست دخترت خوشبخت بشی از طرف ا.ت
بعد اینکه پیام و فرستادم شمارشو پاک کردم
بابام گفت که فردا پرواز دارم پس وسایل هامو جمع کردم و گرفتم خوابیدم ته دلم خیلی ناراحت بودم
ولی چه کنیم سرنوشت چیز دیگه ای و واسم رقم زده بود
ویو صبح*
پاشدم و یه چیزایی خوردم و رفتم که آماده بشم پروازم ساعت دو ظهر الان هم ساعت یک و نیم هست بعد نیم ساعت میرم
پس وسایلم و جمع کردم و راهی فرودگاه شدم
وقتی داشتم میرفتم به یکی خوردم و......
(اینم پارت جدید ببخشید دیر گذاشتم ولی بچه ها منم واسه نوشتن زحمت میکشم پس لایک کنید)
راستی برا پارت بعد شرط داریم
۱۶لایک
۱۰کامنت
ا.ت ویو
صبح با سردرد بدی بلند شدم وقتی دیروز یادم اومد دوباره بغض کردم
یعنی چی که دوست دختر داره
سعی کردم بهش فکر نکنم پاشدم صبحانه خوردم یکم میخواستم تلویزیون ببینم
داشت اخبار میداد یکم نگاه کردم ببینم چه خبره
مجری:و اما خبر مهم امروزمون درمورد پارک جیمین هست که به طور رسمی اعلام کردن دوست دختر دارند
الان پشت تلفن آقای پارک جیمین رو داریم صدامو می شنوید آقای پارک؟
جیمین:بله می شنوم و اینکه خبر ها کاملا حقیقت داره من دوست دختر دارم به نام پارک لارا و قراره بعد دو روز نامزد کنیم چون چند ماهه که باهم در رابطه هستیم
مجری:اوو مبارکتون باشه آقای پارک میخواستم بگم
دیگه حوصلم نکشید و تلویزیون و خاموش کردم
واقعا من اینهمه گریه میکردم به کسی دوست دختر واقعا بخاطر کسی که عاشقش بودم جلوی دوست و فک و فامیلم وایستادم و گفتم که عشقم واقعیه بعد اون هم من و خیلی ساده شکست و رد کرد ؟
و واسه خودش دوست دختر پیدا کرد
نتیجه گریه های من نخوابیدن های من غذا نخوردنام این بود؟
هه واسه خودم سری تکون دادم گفتم متاسفم واسه خودت!
تصمیم گرفتم برگردم به کشور خودم اینجا بمونم که چی؟
زنگ زدم به پدرم
پ.ت:الو دخترم تویی چه عجب یادی از ما کردی اتفاقی افتاده؟
ا.ت:سلام بابا.میشه واسم بلیط بگیری بیام ایران
پ.ت:چرا دخترم؟
ا.ت:فهمیدم که عشقی من میخوام در حد من نیست تازه خودش دوست دختر داره دیگه(بغض)
پ.ت:باشه فدات بشم الان میگیرم خود تو بخاطر یه پسر ناراحت نکن
ا.ت:باشه بابا جونم
تازه به خودم اومدم بودم واقعا عشق من و جیمین ممنوعه بود جیمین حتی من و رد نمیکرد ممکن بود مشکلات دیگه داشته باشیم
فقط میخواستم برای آخرین بار بهش پیام بدم
صفحه چت*
ا.ت:سلام جیمین خوبی؟ بعد از اینکه این پیام بهت فرستادم قراره شمارت و پاک کنم خواستم بگم که من خیلی دوست داشتم و برای تو رو ببینم سختی های زیادی کشیدم و الان واقعا متوجه شدم که عشق ما عشق ممنوعه هست (:
لطفا مواظب خودت باش خوب غذا بخور
و اینکه امیدوارم با دوست دخترت خوشبخت بشی از طرف ا.ت
بعد اینکه پیام و فرستادم شمارشو پاک کردم
بابام گفت که فردا پرواز دارم پس وسایل هامو جمع کردم و گرفتم خوابیدم ته دلم خیلی ناراحت بودم
ولی چه کنیم سرنوشت چیز دیگه ای و واسم رقم زده بود
ویو صبح*
پاشدم و یه چیزایی خوردم و رفتم که آماده بشم پروازم ساعت دو ظهر الان هم ساعت یک و نیم هست بعد نیم ساعت میرم
پس وسایلم و جمع کردم و راهی فرودگاه شدم
وقتی داشتم میرفتم به یکی خوردم و......
(اینم پارت جدید ببخشید دیر گذاشتم ولی بچه ها منم واسه نوشتن زحمت میکشم پس لایک کنید)
راستی برا پارت بعد شرط داریم
۱۶لایک
۱۰کامنت
۱۵.۳k
۰۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.