رویای شیرین پارت ۱
پدرش تازه فوت شده بود.
حالش هم خیلی بد بود.
ولی این رو به بقیه نشون نمیداد.
÷هوی دا یون بیا این بچه رو بگیر ببر بخوابونش.
+باشه.
(خواهر بزرگترش دستش رو گرفت)
×حالت خوبه؟
+اوهوم.
یک ساعت بعد:
÷خوابید؟
+اوهوم.
÷اوک حالا برو از مهمونا پذیرایی کن.
+بفرمایید.
=واییییییییییی دا یون خیلی لاغر شدی دختر،چیزی شده؟
+نه چیزی نیست.
(دستش رو میزاره رو دست دا یون)
=میدونم از دست دادن بابات برات سخته اگه میخوای باهام صحبت کن.
(دستش رو کشید)
+من خوبم.
خوب بود؟
حمایت؟
حالش هم خیلی بد بود.
ولی این رو به بقیه نشون نمیداد.
÷هوی دا یون بیا این بچه رو بگیر ببر بخوابونش.
+باشه.
(خواهر بزرگترش دستش رو گرفت)
×حالت خوبه؟
+اوهوم.
یک ساعت بعد:
÷خوابید؟
+اوهوم.
÷اوک حالا برو از مهمونا پذیرایی کن.
+بفرمایید.
=واییییییییییی دا یون خیلی لاغر شدی دختر،چیزی شده؟
+نه چیزی نیست.
(دستش رو میزاره رو دست دا یون)
=میدونم از دست دادن بابات برات سخته اگه میخوای باهام صحبت کن.
(دستش رو کشید)
+من خوبم.
خوب بود؟
حمایت؟
۳.۷k
۰۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.