یخ فروش جهنم 🔥
#یخ_فروش_جهنم 🔥
رمان ارتش
پارت هجدهم
تا خواست بوسم کنه یهو در اتاق در زدن از جام پا شدم رفتم توی حموم قایم شدم آخه
نه باند زده بودم نه کلاهگیس نه لباس درست حسابی داشتم
فرمانده رفت بیرون داشت با یکی صحبت میکرد
هاکان:ملکا بیا بیرون
ملکا:کی بود
هاکان: واسه اینکه ببینن تیر اندازی بچه ها خوبه یا نه اونارو میبرن کوه واسه شکار
منم قبول کردم
ملکا:آخ جون قراره بریم گردش
هاکان:گردش نیست این قراره بری شکار کار سختیه
نیم ساعت بعد..
شکمم خیلی درد میکرد گشنمه بود
فرمانده داشت پرونده ها رو نگاه میکرد
رفتم پیشش
ملکا:فرمانده من خیلی گشنمه
هاکان:خوب برو غدا بردار بخور
ملکا:ولی من پیتزا میخوام
هاکان:الان ساعت ۱۰ شب من از کجا برات پیتزا بیارم تو برام فقط یه دردسری منتظر روزی هستم که فقط تو از اینجا بری حتی نمیخوام دیگه ریختتو ببینم
رمان ارتش
پارت هجدهم
تا خواست بوسم کنه یهو در اتاق در زدن از جام پا شدم رفتم توی حموم قایم شدم آخه
نه باند زده بودم نه کلاهگیس نه لباس درست حسابی داشتم
فرمانده رفت بیرون داشت با یکی صحبت میکرد
هاکان:ملکا بیا بیرون
ملکا:کی بود
هاکان: واسه اینکه ببینن تیر اندازی بچه ها خوبه یا نه اونارو میبرن کوه واسه شکار
منم قبول کردم
ملکا:آخ جون قراره بریم گردش
هاکان:گردش نیست این قراره بری شکار کار سختیه
نیم ساعت بعد..
شکمم خیلی درد میکرد گشنمه بود
فرمانده داشت پرونده ها رو نگاه میکرد
رفتم پیشش
ملکا:فرمانده من خیلی گشنمه
هاکان:خوب برو غدا بردار بخور
ملکا:ولی من پیتزا میخوام
هاکان:الان ساعت ۱۰ شب من از کجا برات پیتزا بیارم تو برام فقط یه دردسری منتظر روزی هستم که فقط تو از اینجا بری حتی نمیخوام دیگه ریختتو ببینم
۱۱.۲k
۰۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.