سلطنت بی رحم
سلطنت بی رحم
پارت ۱۶
آنائل چشمایش را باز کرد دور وبر اش را نگاه کرد باز هم در همچین جای کثیفی بود کنارش یه چیزی رد شد ترسیده به سمته دیگه ای رفت و با صدای بلند گفت
آنائل : اینجا یه چیزی هست لطفاً بیاید
خدمه ها آمدن با دیدن موشی که آن طرف و این طرف در زندان میرفت خندیدن
خدمه : فقط موش است از موش میترسی
یکی از خدمه های دیگه گفت
..... : با این دختره ..... حرف نزن اون از شمن ما هست
اون سزاوار مرگ هست
آنائل با صدای بلند گفت
آنائل : چرا مرا می کشید مگر من چه گناهی کردم
خدمه ها خندیدن
خدمه : مگر نمیدانی پدر ات پادشاه لندن پادشاه قبلی ایتالیا را کشته است و الان دارن سره ات معامله میکنن
آنائل دست هایش را گذاشت رویه سر اش و با صدای بلند گفت
آنائل : دست از سرم بردارید برید گم شوید
ندیمه ای از آنجا رد میشد با دیدن خدمه ها که دارن به آنائل می خندند با عصبانیت آمد سمت اش
آن ندیمه روبه خدمه ها کرد و با عصبانیت گفت
...... : شما ها دارید چیکار می کنید برید اون طرف
آن ندیمه وارده زندان شد و رفت پیشه آنائل
کنار اش نشست و دست های آنائل را از رویه سر اش برداشت و با مهربانی بهش گفت
.... : آرام باش چیزی نیست
آنائل با ترس کنی ازش فاصله گفت
آنائل : تو کی هستی
.... : از من نترس من فقط ندیمه این قصر هستم میتوانی بهم اعتماد کنی
آنائل با بغض گفت
آنائل : بهت اعتماد نمی کنم به هرکی که اعتماد کردم از اعتمادم سواستفاده کردن مثله اون پسره مغرور
.... : منظورت شاهزاده ست
آنائل : چی شاهزاده
..... : آره اون تنها شاهزاده این کشوره و
ندیمه تا خواست حرفی بزنه خدمه ها وارده زندان شدن و گفتن باید آنائل را ببرن
خدمه ها از بازوی آنائل را گرفتن و از زندان بردن بیرون
آنائل ترسیده بود نمیدانست دارن آن را کجا می برن
آنائل : منو کجا می برید اینجا چخبره
آنائل را بردن در حیات قصر همه آنجا بود فلاویا و کاترینا هم همانجا بودن ملکه و پادشاه هم آمدن پسر عموی شاهزاده آدریانو هم آمد .....
پارت ۱۶
آنائل چشمایش را باز کرد دور وبر اش را نگاه کرد باز هم در همچین جای کثیفی بود کنارش یه چیزی رد شد ترسیده به سمته دیگه ای رفت و با صدای بلند گفت
آنائل : اینجا یه چیزی هست لطفاً بیاید
خدمه ها آمدن با دیدن موشی که آن طرف و این طرف در زندان میرفت خندیدن
خدمه : فقط موش است از موش میترسی
یکی از خدمه های دیگه گفت
..... : با این دختره ..... حرف نزن اون از شمن ما هست
اون سزاوار مرگ هست
آنائل با صدای بلند گفت
آنائل : چرا مرا می کشید مگر من چه گناهی کردم
خدمه ها خندیدن
خدمه : مگر نمیدانی پدر ات پادشاه لندن پادشاه قبلی ایتالیا را کشته است و الان دارن سره ات معامله میکنن
آنائل دست هایش را گذاشت رویه سر اش و با صدای بلند گفت
آنائل : دست از سرم بردارید برید گم شوید
ندیمه ای از آنجا رد میشد با دیدن خدمه ها که دارن به آنائل می خندند با عصبانیت آمد سمت اش
آن ندیمه روبه خدمه ها کرد و با عصبانیت گفت
...... : شما ها دارید چیکار می کنید برید اون طرف
آن ندیمه وارده زندان شد و رفت پیشه آنائل
کنار اش نشست و دست های آنائل را از رویه سر اش برداشت و با مهربانی بهش گفت
.... : آرام باش چیزی نیست
آنائل با ترس کنی ازش فاصله گفت
آنائل : تو کی هستی
.... : از من نترس من فقط ندیمه این قصر هستم میتوانی بهم اعتماد کنی
آنائل با بغض گفت
آنائل : بهت اعتماد نمی کنم به هرکی که اعتماد کردم از اعتمادم سواستفاده کردن مثله اون پسره مغرور
.... : منظورت شاهزاده ست
آنائل : چی شاهزاده
..... : آره اون تنها شاهزاده این کشوره و
ندیمه تا خواست حرفی بزنه خدمه ها وارده زندان شدن و گفتن باید آنائل را ببرن
خدمه ها از بازوی آنائل را گرفتن و از زندان بردن بیرون
آنائل ترسیده بود نمیدانست دارن آن را کجا می برن
آنائل : منو کجا می برید اینجا چخبره
آنائل را بردن در حیات قصر همه آنجا بود فلاویا و کاترینا هم همانجا بودن ملکه و پادشاه هم آمدن پسر عموی شاهزاده آدریانو هم آمد .....
۱.۹k
۱۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.