راکون کچولو مو صورتی p26
بکی جلوی دهن آنیا رو گرفت
بکی:آروم باش آنیا
من:آرام آرام
دست بکی رو از روی دهنش برداشت
آنیا:باشه باشه فهمیدم
ایش
بزور جلوی خودمو گرفته بودم که نخندم
من:خب بریم الان معلم جرمان خواهد داد
آنیا:باشه
بکی:بریم
سرمو تکون دادم و حرکت کردیم سمت کلاس
رفتیم تو کلاس پرانم معلم نیومده
آنیا هرکی رو ندید ازش سوال میکرد
وقتی از درست بودن خبر مطمئن شد
تقریبا غش کرد
بکی هم که اصلا واسش مهم نبود
تازه ناراحت هم شده بود
آنیا بچه ها بیاین بازی
من:نه
بکی:نه
آنیا:چراااااااااااااا
من:چونکه فردا امتحان علوم داریم
آنیا:اه چرااااااااااااااااااااا
من الان واقعا حال ندارم بخونم
من:خب نخون
و کتابمو باز کردم و شروع کردم به خواندن
آنیا:بکی؟
بکی:بله
آنیا:تو دیگه نه
بکی:من دیگه آره و کتابشو باز کرد
آنیا:اه اصلا میرم دنبال یکی بگردم که باهام بازی کنه
من:مگه بچه ای که بازی کنه
آنیا:جرعت حقیقت
من:اوکی
آنیا:ایش
من:چیه؟
آنیا:هیچی
و رفت و پرید رو میز معلم
آنیا:کییییی میااااد باااا منننن بازی کنههه
پنج نفر از بچه ها رفتن تا باهاش بازی کنن
منم دیگه سرگرم خواندن شده بودم
که صدای زمین خوردن به چیزی بلند شد
سرمو بالا آوردم
آنیا رو زمین بود و صورتشو گرفته بود
رفتم ببینم چی شده
همین که نزدیک آنیا رسیدم بلند شد
آنیا:خب بریم ادامه بازیی
من:چی شده
آنیا دستشو از روی صورتش برداشت
آنیا:هیچی فقط یه بازیه
صورتش یکم ورم کرده بود
من:چرا صورتت ورم کرده
آنیا:هیچی چیزی نیست
به اون پنج نفر نگاه کردم
بیشترشون پراشون ریخته بود
من:چه اتفاقی افتاد
بکی:آروم باش آنیا
من:آرام آرام
دست بکی رو از روی دهنش برداشت
آنیا:باشه باشه فهمیدم
ایش
بزور جلوی خودمو گرفته بودم که نخندم
من:خب بریم الان معلم جرمان خواهد داد
آنیا:باشه
بکی:بریم
سرمو تکون دادم و حرکت کردیم سمت کلاس
رفتیم تو کلاس پرانم معلم نیومده
آنیا هرکی رو ندید ازش سوال میکرد
وقتی از درست بودن خبر مطمئن شد
تقریبا غش کرد
بکی هم که اصلا واسش مهم نبود
تازه ناراحت هم شده بود
آنیا بچه ها بیاین بازی
من:نه
بکی:نه
آنیا:چراااااااااااااا
من:چونکه فردا امتحان علوم داریم
آنیا:اه چرااااااااااااااااااااا
من الان واقعا حال ندارم بخونم
من:خب نخون
و کتابمو باز کردم و شروع کردم به خواندن
آنیا:بکی؟
بکی:بله
آنیا:تو دیگه نه
بکی:من دیگه آره و کتابشو باز کرد
آنیا:اه اصلا میرم دنبال یکی بگردم که باهام بازی کنه
من:مگه بچه ای که بازی کنه
آنیا:جرعت حقیقت
من:اوکی
آنیا:ایش
من:چیه؟
آنیا:هیچی
و رفت و پرید رو میز معلم
آنیا:کییییی میااااد باااا منننن بازی کنههه
پنج نفر از بچه ها رفتن تا باهاش بازی کنن
منم دیگه سرگرم خواندن شده بودم
که صدای زمین خوردن به چیزی بلند شد
سرمو بالا آوردم
آنیا رو زمین بود و صورتشو گرفته بود
رفتم ببینم چی شده
همین که نزدیک آنیا رسیدم بلند شد
آنیا:خب بریم ادامه بازیی
من:چی شده
آنیا دستشو از روی صورتش برداشت
آنیا:هیچی فقط یه بازیه
صورتش یکم ورم کرده بود
من:چرا صورتت ورم کرده
آنیا:هیچی چیزی نیست
به اون پنج نفر نگاه کردم
بیشترشون پراشون ریخته بود
من:چه اتفاقی افتاد
۲.۶k
۱۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.