فیک خیانت p10
صبح دادگاه:
ا/ت ویو: امروز ساعت ۱۱ دادگاه بود . از ساعت ۴ صبح بیدار بودم خیلی استرس داشتم . یعنی قراره با جنی بیاد ؟ خب بزار بیاد به من چه ما که بلاخره قراره ازهم جدا بشیم . اماچرا؟چراااااا؟ چرا خیانت کرد . مگه من ایرادی داشتم.؟ من به غیر از اینکه دیوانه وار عاشقش بودم کار دیگه ای نکرده بودم اما اون ... اون... رفت با عشق قبلیش که بهش خیانات کرده بود بهم خیانت کرد . همینطور با خودم کلنجار میرفتم که یک لحظه دوباره ... اون صحنه لعنتی و حرفای تهیونگ دوباره برام تکرار شد . قلبم درد گرفت و بغض گلومو چنگ زد که به ثانیه نکشید که قطره های اشک از گوشه چشمم سرازیر شدن ننمی تونستم کنترلشون کنم و بی اختیار همینطور میریختن .
بعد از مدتی یک نگاه به ساعت کردم ۸ صبح بود . از تختم اومدم بیرون اشکام رو پاک کردم . رفتم در کمدم رو باز کردم یک لباس برای امروز انتخاب کردم (اسلاید دوم لباس ا/ت) و بعد حولم رو برداشتم و به سمت حموم رفتم . دوش آب داغ رو باز کردم و رفتم زیرش و.......
بعد از نیم ساعت از حمونم اونمدم بیرون . انگار اصن سبک شده بودم احساس آرامش میکردم . رفتم لباسام رو پوشیدم و بعد سشوار رو برداشتم و موهام رو خوش کردم . از آرایش کردن خوشم نمیومد اما امروز میخواستم بدرخشم و خودم رو ضعیف نشون ندم . پس اول یک کرم مرطوب کننده به پوستم زدم چون هر موقع از حموم میومدم پوستم خشک میشد. بعدش هم یک رژ لب زدم و.....
یک نگاه به ساعت کردم ساعت ۹ و نیم بود رفتم در اتاق یونا و در رزدم . جوابی نشنیدم با خودم گفتم حتما هنوز خوابه خانوم . آروم در اتاقشو باز کردم که دیدم تختش مرتبه درو کامل باز کردم دیدم یونا نیست تعجب کردم کجا ممکن بود رفته باشه ؟
از پله ها رفتم پایین که دیدم یونا داره آشپزی میکنه. تعجب کردم چون اون هیچوقت از این کارا نمیکرد . رفتم پشتش به کابینت تکیه دادم و گفتم
ا/ت: یونا؟
یونا:اوه سلام ا/ت بیدار شدی؟
ا/ت:خیلی وقته
یونا:خب برو بشین تا صبحانه رو بیارم . پنکیک درست کردم .
ا/ت:یونا مطمئنی خوبی؟ فکر کنم مستی
یونا:نه مطمئنم که خوبم . بعدشم آخه کدوم گاوی سر صبح مست میکنه؟
ا/ت:خب نمیدونم شاید تو
یونا:ا/ت برو بشتن تا نیومدم همین کفگیر رو نکردم تو حلقت
ا/ت:باشه بابا رفتم
راوی: هردوتاشون صبحونشون رو تموم کردن و بعد یونا رفت حاضر شد و. به سمت دادگاه حرکت کردن و....
تهیونگ ویو:صبح به زور از خواب بیدار شدم اصن نمیخواستم بیدار شم . امروز هم روز مرگم بود هم روز خوبی بود روز مرگم چون از عشق سه سالم قرار بود جدا شم و روز خوبم برای اینکه بعدش قرار بود با جنی ازدواج کنم .
راوی:خلاصه. تهیونگ بلند شد حاضر شد و با جنی صبحانشون رو خوردن جنی هم حاضر شد و به سمت دادگاه حرکت کردن و..........
داخل راهرو دادگاه:
ا/ت ویو.......
اینم از این پارت واقعا ممنون از حمایتتون . ببخشید اگه کم شد . میخوام برم والیبال بازی کنم پارت بعدی هم بب زودی میزارم . امیدوارم خوشتون اومده باشه .
لطفا حمایت کنید عزیزانم ❤️❤️
ا/ت ویو: امروز ساعت ۱۱ دادگاه بود . از ساعت ۴ صبح بیدار بودم خیلی استرس داشتم . یعنی قراره با جنی بیاد ؟ خب بزار بیاد به من چه ما که بلاخره قراره ازهم جدا بشیم . اماچرا؟چراااااا؟ چرا خیانت کرد . مگه من ایرادی داشتم.؟ من به غیر از اینکه دیوانه وار عاشقش بودم کار دیگه ای نکرده بودم اما اون ... اون... رفت با عشق قبلیش که بهش خیانات کرده بود بهم خیانت کرد . همینطور با خودم کلنجار میرفتم که یک لحظه دوباره ... اون صحنه لعنتی و حرفای تهیونگ دوباره برام تکرار شد . قلبم درد گرفت و بغض گلومو چنگ زد که به ثانیه نکشید که قطره های اشک از گوشه چشمم سرازیر شدن ننمی تونستم کنترلشون کنم و بی اختیار همینطور میریختن .
بعد از مدتی یک نگاه به ساعت کردم ۸ صبح بود . از تختم اومدم بیرون اشکام رو پاک کردم . رفتم در کمدم رو باز کردم یک لباس برای امروز انتخاب کردم (اسلاید دوم لباس ا/ت) و بعد حولم رو برداشتم و به سمت حموم رفتم . دوش آب داغ رو باز کردم و رفتم زیرش و.......
بعد از نیم ساعت از حمونم اونمدم بیرون . انگار اصن سبک شده بودم احساس آرامش میکردم . رفتم لباسام رو پوشیدم و بعد سشوار رو برداشتم و موهام رو خوش کردم . از آرایش کردن خوشم نمیومد اما امروز میخواستم بدرخشم و خودم رو ضعیف نشون ندم . پس اول یک کرم مرطوب کننده به پوستم زدم چون هر موقع از حموم میومدم پوستم خشک میشد. بعدش هم یک رژ لب زدم و.....
یک نگاه به ساعت کردم ساعت ۹ و نیم بود رفتم در اتاق یونا و در رزدم . جوابی نشنیدم با خودم گفتم حتما هنوز خوابه خانوم . آروم در اتاقشو باز کردم که دیدم تختش مرتبه درو کامل باز کردم دیدم یونا نیست تعجب کردم کجا ممکن بود رفته باشه ؟
از پله ها رفتم پایین که دیدم یونا داره آشپزی میکنه. تعجب کردم چون اون هیچوقت از این کارا نمیکرد . رفتم پشتش به کابینت تکیه دادم و گفتم
ا/ت: یونا؟
یونا:اوه سلام ا/ت بیدار شدی؟
ا/ت:خیلی وقته
یونا:خب برو بشین تا صبحانه رو بیارم . پنکیک درست کردم .
ا/ت:یونا مطمئنی خوبی؟ فکر کنم مستی
یونا:نه مطمئنم که خوبم . بعدشم آخه کدوم گاوی سر صبح مست میکنه؟
ا/ت:خب نمیدونم شاید تو
یونا:ا/ت برو بشتن تا نیومدم همین کفگیر رو نکردم تو حلقت
ا/ت:باشه بابا رفتم
راوی: هردوتاشون صبحونشون رو تموم کردن و بعد یونا رفت حاضر شد و. به سمت دادگاه حرکت کردن و....
تهیونگ ویو:صبح به زور از خواب بیدار شدم اصن نمیخواستم بیدار شم . امروز هم روز مرگم بود هم روز خوبی بود روز مرگم چون از عشق سه سالم قرار بود جدا شم و روز خوبم برای اینکه بعدش قرار بود با جنی ازدواج کنم .
راوی:خلاصه. تهیونگ بلند شد حاضر شد و با جنی صبحانشون رو خوردن جنی هم حاضر شد و به سمت دادگاه حرکت کردن و..........
داخل راهرو دادگاه:
ا/ت ویو.......
اینم از این پارت واقعا ممنون از حمایتتون . ببخشید اگه کم شد . میخوام برم والیبال بازی کنم پارت بعدی هم بب زودی میزارم . امیدوارم خوشتون اومده باشه .
لطفا حمایت کنید عزیزانم ❤️❤️
۲۲.۴k
۰۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.