همخونه اخموم( part 15 )
#همخونه_اخموم🌱
#PaRt15
با رزی یکمی خوب بودیم ولی ن اونقدارا
صمیمی همسن خودم بود و تو
دانشگاهی ک من ثبت نام کردم اونم همونجا ثبت نام کردت بود
ا/ت:چرا اینچیزارو ب این بچه یادمیدی؟!
رزی:خوشم میاد ببین خاله قربونش بره چقد قشنگ حرف میزنه
خندیدم و سرم برگردوندم
ک دیدم هوسوک زوم کرده رو رزی اروم سر برگردوندم
ا/ت:یچیزی بپرسم راستشو میگی؟
رزی:چی؟!
ا/ت:چیزی بین تو هوسوک هست؟!
رزی:ن بخدا
ا/ت:پس چرا اینجوری نگات میکنه؟!
رزی اروم سرشو بلند کرد
ک با دیدن نگاه میخ شده هوسوک روش
سریع سرشو انداخت پایین جیمین رو ب رومون نشسته بوده بقیه هم
مشغول بودن با چشم بهش اشاره کردم که به هوسوک نگا کنه وقتی متوجه شد
با لبخند بلند شد و کنار هوسوک نشست نمیدونم چی در گوشش گف که هوسوک نگاشو
از ریحانه گرف.... (نکته رزی خواهر جیمینه)
ساعت یک شب بود همه اتاقی
برداشتن و رفتن بخابن رزی
هم اومد پیش من
ا/ت:رزی ی فیلم پیدا کن ببینیم البته اگ خوابت نمیاد
رزی:ن خوابم نمیاد اوکیه
ا/ت:پس من میرم خوراکی میارم
رزی باشه ای گف از اتاق بیرون رفتم منکه جای خوراکیارو نمیدونستم باید از جیمین میپرسیدم تقه ای ب در اتاقش زدم ک اومد درو باز کرد جیمینو هوسوک تو ی اتاق بود
ا/ت:خوراکیا کجان؟!
جیمین:نصفه شبه برید بخایین
ا/ت:ب تو ربطی نداره بیا جاشون رو بگو
از اتاق بیرون اومد و باهم ب سمت آشپزخونه رفتیم در کابینت کنار یخچالو باز کرد
جیمین:اینجان..راستی یچیزی
همونجور ک خوراکی برمیداشتم گفتم
ا/ت:هوم؟!
#PaRt15
با رزی یکمی خوب بودیم ولی ن اونقدارا
صمیمی همسن خودم بود و تو
دانشگاهی ک من ثبت نام کردم اونم همونجا ثبت نام کردت بود
ا/ت:چرا اینچیزارو ب این بچه یادمیدی؟!
رزی:خوشم میاد ببین خاله قربونش بره چقد قشنگ حرف میزنه
خندیدم و سرم برگردوندم
ک دیدم هوسوک زوم کرده رو رزی اروم سر برگردوندم
ا/ت:یچیزی بپرسم راستشو میگی؟
رزی:چی؟!
ا/ت:چیزی بین تو هوسوک هست؟!
رزی:ن بخدا
ا/ت:پس چرا اینجوری نگات میکنه؟!
رزی اروم سرشو بلند کرد
ک با دیدن نگاه میخ شده هوسوک روش
سریع سرشو انداخت پایین جیمین رو ب رومون نشسته بوده بقیه هم
مشغول بودن با چشم بهش اشاره کردم که به هوسوک نگا کنه وقتی متوجه شد
با لبخند بلند شد و کنار هوسوک نشست نمیدونم چی در گوشش گف که هوسوک نگاشو
از ریحانه گرف.... (نکته رزی خواهر جیمینه)
ساعت یک شب بود همه اتاقی
برداشتن و رفتن بخابن رزی
هم اومد پیش من
ا/ت:رزی ی فیلم پیدا کن ببینیم البته اگ خوابت نمیاد
رزی:ن خوابم نمیاد اوکیه
ا/ت:پس من میرم خوراکی میارم
رزی باشه ای گف از اتاق بیرون رفتم منکه جای خوراکیارو نمیدونستم باید از جیمین میپرسیدم تقه ای ب در اتاقش زدم ک اومد درو باز کرد جیمینو هوسوک تو ی اتاق بود
ا/ت:خوراکیا کجان؟!
جیمین:نصفه شبه برید بخایین
ا/ت:ب تو ربطی نداره بیا جاشون رو بگو
از اتاق بیرون اومد و باهم ب سمت آشپزخونه رفتیم در کابینت کنار یخچالو باز کرد
جیمین:اینجان..راستی یچیزی
همونجور ک خوراکی برمیداشتم گفتم
ا/ت:هوم؟!
۴.۶k
۱۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.