عمارت کیم
ᴋɪᴍ'ꜱ ᴍᴀɴꜱɪᴏɴ
ᴘᴀʀᴛ 22
از پله ها پایین اومدم از سرباز های جلوی قصر رد شدم و وارد حیاط شدم امممممممم هوا عالی بود! ماه کامل بود و نسیم خنکی موهام رو نوازش میکرد! شروع کردم به قدم زدن داخل باغ نفس تازه کشیدم انگار روحم آروم شده بود ! افکار دیگر اون کتاب ها بود ماجرای عجیبی رو به دنبال داشتن خیلی عجیب! سرم پایین بود و دست هام و گذاشتم بودم پشت کمرم و آروم قدم میزدم که ناگهان با با چیز گنده ای برخورد که که باعث شد به قدم پرتاب بشم!
_عاییییییییییی سرم(دستش گذاشت رو سرش)
ویو کوک
تازه از جنگ برگشته بودم مثل همیشه توی باغ وایساده بودم و به ماه زل زده بودم ۲ سالی میشد نیومده بودم! دلم برای تهیونگ خیلی تنگ شده! همچنین پدر و مادر هعییی چه کنم دیگه فرمانده ارتش منم خوشبختانه موفق شدیم بخشی از ایرلند (گایز این فقط یه فیکه واقعی نیست!) رو بگیرم و این خبر خوبی بود ! توی افکار خودم بودم که با برخورد جسم کوچیکی به کمرم برگشتم دیدم یه دختر کوچولو که یه شنل سفید و کفش های خز دار سفید پوشیده بود نشسته روی زمین دستش رو سرشه و داره غر غر میکنه خندم گرفت رفتم سمتش و گفتم
(علامت کوک&)
&سلام خانم کوچولو! اینجا چیکار میکنی!؟
_آخخخخخ.... اولش اینکه من کوچولو نیستم ،، دومن اومده بودم قدم بزنم!
&(خنده)چقدر کیوتی! خب حالا بگو بینم کی هستی کوچولو!؟
ویو ات
این پسر خیلی غول بود! البته کیوت هم بود شبیه خرگوشم برفی بود! از جام بلند شدم چون قدش خیلی بلند بود سرم گرفتم بالا و گفتم
_توهم کیوتی(خنده) من اتم نامزد ولیعهد!
&نامزد تهیونگی!؟(تعجب)
_آره(لبخند)
&واووو کلا ۲ سال نبودم نامزد کرد عی بابا
_خب حالا نوبت توعه بگو بیبینم تو کی هستی!؟
&من!؟ من جونگکوک هستم آخرین بچه پادشاه و برادر تهیونگ بخاطر اینکه رفته بودم جنگ یه دوسالی توی کاخ نبودم!
_برگامممممم (تعجب)
&(خنده)الحق که واقعن به تهیونگ میای(خنده)
ویو تهیونگ
بعد از اینکه ات همراه چریونگ وارد قصر شدن به همراه جیمین رفتیم طرف سمت راست باغ قصر(عکسش توی هایلایت های فیک هست) روبه روش وایسادم پرسیدم
+چیشده این وقت شب به ما سر زدی جناب جیمین(خنده)
٪ته جدی باش خودت میدونی کی برگشته!
با گفتن این حرفش خنده از روی لبام محو شد گفتم
+اون غرضی بعد ۴۰۰ سال برگشته عجبیب نیست!؟(جدی)
٪اوفففففف ته همه میدونم اون برمیگرده به زندگی ی قبلیت !
+همش تقصیر اون جادوگر عوضی بود که طلسم تکرار سرنوشت رو فعال کرد !
٪باید میدونستم اون کیه!
+اوفففف(دستش رو کلافه توی موهاش میبره)
٪ته
+بله
٪ات....اون.....کتاب رو پیدا کرده!
+چیییی(داد)
٪دیروز رفتم کتابخونه سلطنتی که کتاب رو بردارم ولی کتاب نبود از آلفرد پرسیدم کتاب کجاس گفت ات با تو اومده بود کتابخونه و اون کتاب رو برد !
+وای وای وای .... بییین جیمین من باید برم پیش ات تو میتونی برگردی ! فعلا(رفت)
گایز حمایت یادتون نره اگه حمایت هارو بیشتر کنید توی هفته تلاش میکنم پارت های بیشتری بزارم و لطفا آنفالو نکنید🤎🍪
ᴘᴀʀᴛ 22
از پله ها پایین اومدم از سرباز های جلوی قصر رد شدم و وارد حیاط شدم امممممممم هوا عالی بود! ماه کامل بود و نسیم خنکی موهام رو نوازش میکرد! شروع کردم به قدم زدن داخل باغ نفس تازه کشیدم انگار روحم آروم شده بود ! افکار دیگر اون کتاب ها بود ماجرای عجیبی رو به دنبال داشتن خیلی عجیب! سرم پایین بود و دست هام و گذاشتم بودم پشت کمرم و آروم قدم میزدم که ناگهان با با چیز گنده ای برخورد که که باعث شد به قدم پرتاب بشم!
_عاییییییییییی سرم(دستش گذاشت رو سرش)
ویو کوک
تازه از جنگ برگشته بودم مثل همیشه توی باغ وایساده بودم و به ماه زل زده بودم ۲ سالی میشد نیومده بودم! دلم برای تهیونگ خیلی تنگ شده! همچنین پدر و مادر هعییی چه کنم دیگه فرمانده ارتش منم خوشبختانه موفق شدیم بخشی از ایرلند (گایز این فقط یه فیکه واقعی نیست!) رو بگیرم و این خبر خوبی بود ! توی افکار خودم بودم که با برخورد جسم کوچیکی به کمرم برگشتم دیدم یه دختر کوچولو که یه شنل سفید و کفش های خز دار سفید پوشیده بود نشسته روی زمین دستش رو سرشه و داره غر غر میکنه خندم گرفت رفتم سمتش و گفتم
(علامت کوک&)
&سلام خانم کوچولو! اینجا چیکار میکنی!؟
_آخخخخخ.... اولش اینکه من کوچولو نیستم ،، دومن اومده بودم قدم بزنم!
&(خنده)چقدر کیوتی! خب حالا بگو بینم کی هستی کوچولو!؟
ویو ات
این پسر خیلی غول بود! البته کیوت هم بود شبیه خرگوشم برفی بود! از جام بلند شدم چون قدش خیلی بلند بود سرم گرفتم بالا و گفتم
_توهم کیوتی(خنده) من اتم نامزد ولیعهد!
&نامزد تهیونگی!؟(تعجب)
_آره(لبخند)
&واووو کلا ۲ سال نبودم نامزد کرد عی بابا
_خب حالا نوبت توعه بگو بیبینم تو کی هستی!؟
&من!؟ من جونگکوک هستم آخرین بچه پادشاه و برادر تهیونگ بخاطر اینکه رفته بودم جنگ یه دوسالی توی کاخ نبودم!
_برگامممممم (تعجب)
&(خنده)الحق که واقعن به تهیونگ میای(خنده)
ویو تهیونگ
بعد از اینکه ات همراه چریونگ وارد قصر شدن به همراه جیمین رفتیم طرف سمت راست باغ قصر(عکسش توی هایلایت های فیک هست) روبه روش وایسادم پرسیدم
+چیشده این وقت شب به ما سر زدی جناب جیمین(خنده)
٪ته جدی باش خودت میدونی کی برگشته!
با گفتن این حرفش خنده از روی لبام محو شد گفتم
+اون غرضی بعد ۴۰۰ سال برگشته عجبیب نیست!؟(جدی)
٪اوفففففف ته همه میدونم اون برمیگرده به زندگی ی قبلیت !
+همش تقصیر اون جادوگر عوضی بود که طلسم تکرار سرنوشت رو فعال کرد !
٪باید میدونستم اون کیه!
+اوفففف(دستش رو کلافه توی موهاش میبره)
٪ته
+بله
٪ات....اون.....کتاب رو پیدا کرده!
+چیییی(داد)
٪دیروز رفتم کتابخونه سلطنتی که کتاب رو بردارم ولی کتاب نبود از آلفرد پرسیدم کتاب کجاس گفت ات با تو اومده بود کتابخونه و اون کتاب رو برد !
+وای وای وای .... بییین جیمین من باید برم پیش ات تو میتونی برگردی ! فعلا(رفت)
گایز حمایت یادتون نره اگه حمایت هارو بیشتر کنید توی هفته تلاش میکنم پارت های بیشتری بزارم و لطفا آنفالو نکنید🤎🍪
۴۲۰
۲۶ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.