p 3
مامان بورا : ایملدا .....جیمین ....بیاین شام
ایملدا: اومدیییییییییم
( بعد شام و رفتن به خونه )
ایملدا ویو:
وقتی رفتیم خونه جیمین بهم پیام داد
مکالمیه اسمسی جیمین و ایملدا :
ایملدا: ♡ جیمین: ☆
☆بیب رسیدی خونه
♡ نرسیده نشو پسر خاله😐
☆بیب انقدر پرو نشو
♡بیشول
☆کوچولوی من
♡راستی... قضیه ی بیب چیه ؟🤨🤨
☆خب .... بیبی منی دیگه
♡نمی دونی با این کلمه چقدر خر ذوق میشم
☆کیووووووتتتتتتتت
♡حیحی
☆فردا بیا ساعت ۱۲ بیا کافه انتالیا
♡جیمین
☆جونم
♡میگم اگه به مامان بابا بگیم اونا از ما بدشون میاد ؟؟
☆چرااااا؟
♡جواب بده
☆بنظرم نه چون حرف های عمو و بابام رو شنیدم
♡ چی میگفتن
☆نچچچ باید فردا بریم کافه بعد بهت میگم
♡هوففف باشه
☆کاری نداری دیگه بیبی 😇
♡نه بیبی 💋💋
☆بوسس😘😘
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💜💙💜💙💜💙💜💙💜💙💜💙💜💙💜💙💜💙💜💙💜💙💜💙💜💙💜💙💜💙
( ساعت دوازده صبح)
ایملدا : بابایی من دارم میرم یه جایی ساعت چند برگردم؟
تهیونگ : برو عزیزم خوش بگذره بهت ساعت ۸ خونه باش پرنسسم
ایملدا: باییی
تهیونگ: خدافظ عزیزم
🍓🫐🍓🫐🍓🫐🍓🫐🍓🫐🍓🫐🍓🫐🍓🫐🍓🫐🍓🫐🍓🫐🍓🫐🍓🫐🍓🫐🍓🫐🍓🫐🍓🫐🍓🫐🍓🫐🍓🫐🍓🫐🍓🫐🍓🫐
ایملدا: سلام بیبی
جیمین: سلام بیببببب
ایملدا: خب چخبر
جیمین: هیچی سلامتی چی میخوری؟
ایملدا: اوممم یه شیک کاراملی
جیمین: باشه گارسون .....یه شیک کاراملی و یه ایس پک کیک شکلاتی
گارسون: چشم
ایملدا: جمینی میگی بابات با بابای من بهم چی گفتن یا نه؟😪😪😪
جیمین: اوممممم باشه خب بهم گفتن که میخوان مارو بهم نزدیک کنن و یجورایی میخوان رابطه ی مارو قوی کننن
ایملدا: خببب ...این که خیلی خوبه پس یعنی میتونیم این رو به مامان باباهامون بگیم
جیمین: خببب ....اره ولی بنظرت بهتر نیست یکم اول قرار اینا بزاریم و وقتی ۲۱ سالمون شد باهم ازدواج کنی، هومم ؟
ایملدا : جیمین تو دو سال دیگه ۲۱ سالت میشه ولی من ...من ....باید سه سال صبر کنم بهتر نیست وقتی ۲۰ سالمون شد ازدواج کنیم نیاز نیست انقدر بزرگ شیم
جیمین: اوهوم
ایملدا : اوکی پس یکم بریم بیرون خوش بگزرونیم
جیمین: اوهوم بریممم
شرط برای پارت بعد :
۵ لایک
۵ کامنت
ببینید چه ادمین خوبیم سخت نگرفتم این شرطارو کامل کنید تا به پارت بعد برسید
ایملدا: اومدیییییییییم
( بعد شام و رفتن به خونه )
ایملدا ویو:
وقتی رفتیم خونه جیمین بهم پیام داد
مکالمیه اسمسی جیمین و ایملدا :
ایملدا: ♡ جیمین: ☆
☆بیب رسیدی خونه
♡ نرسیده نشو پسر خاله😐
☆بیب انقدر پرو نشو
♡بیشول
☆کوچولوی من
♡راستی... قضیه ی بیب چیه ؟🤨🤨
☆خب .... بیبی منی دیگه
♡نمی دونی با این کلمه چقدر خر ذوق میشم
☆کیووووووتتتتتتتت
♡حیحی
☆فردا بیا ساعت ۱۲ بیا کافه انتالیا
♡جیمین
☆جونم
♡میگم اگه به مامان بابا بگیم اونا از ما بدشون میاد ؟؟
☆چرااااا؟
♡جواب بده
☆بنظرم نه چون حرف های عمو و بابام رو شنیدم
♡ چی میگفتن
☆نچچچ باید فردا بریم کافه بعد بهت میگم
♡هوففف باشه
☆کاری نداری دیگه بیبی 😇
♡نه بیبی 💋💋
☆بوسس😘😘
💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💙💜💙💜💙💜💙💜💙💜💙💜💙💜💙💜💙💜💙💜💙💜💙💜💙💜💙💜💙💜💙
( ساعت دوازده صبح)
ایملدا : بابایی من دارم میرم یه جایی ساعت چند برگردم؟
تهیونگ : برو عزیزم خوش بگذره بهت ساعت ۸ خونه باش پرنسسم
ایملدا: باییی
تهیونگ: خدافظ عزیزم
🍓🫐🍓🫐🍓🫐🍓🫐🍓🫐🍓🫐🍓🫐🍓🫐🍓🫐🍓🫐🍓🫐🍓🫐🍓🫐🍓🫐🍓🫐🍓🫐🍓🫐🍓🫐🍓🫐🍓🫐🍓🫐🍓🫐🍓🫐
ایملدا: سلام بیبی
جیمین: سلام بیببببب
ایملدا: خب چخبر
جیمین: هیچی سلامتی چی میخوری؟
ایملدا: اوممم یه شیک کاراملی
جیمین: باشه گارسون .....یه شیک کاراملی و یه ایس پک کیک شکلاتی
گارسون: چشم
ایملدا: جمینی میگی بابات با بابای من بهم چی گفتن یا نه؟😪😪😪
جیمین: اوممممم باشه خب بهم گفتن که میخوان مارو بهم نزدیک کنن و یجورایی میخوان رابطه ی مارو قوی کننن
ایملدا: خببب ...این که خیلی خوبه پس یعنی میتونیم این رو به مامان باباهامون بگیم
جیمین: خببب ....اره ولی بنظرت بهتر نیست یکم اول قرار اینا بزاریم و وقتی ۲۱ سالمون شد باهم ازدواج کنی، هومم ؟
ایملدا : جیمین تو دو سال دیگه ۲۱ سالت میشه ولی من ...من ....باید سه سال صبر کنم بهتر نیست وقتی ۲۰ سالمون شد ازدواج کنیم نیاز نیست انقدر بزرگ شیم
جیمین: اوهوم
ایملدا : اوکی پس یکم بریم بیرون خوش بگزرونیم
جیمین: اوهوم بریممم
شرط برای پارت بعد :
۵ لایک
۵ کامنت
ببینید چه ادمین خوبیم سخت نگرفتم این شرطارو کامل کنید تا به پارت بعد برسید
۶.۸k
۱۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.