سناریودرخواستی
#سناریودرخواستی
وقتی شب قبل از سربازی گریه میکنی و موهاتو پسرونه میزنی ولی بهت میاد
نامجون:
تازه از ارایشگاه اومده بود...
لبخند همیشگیش روی لبهاش نبود و جاشو به لبخند فیک داده بود تا تو بیشتر از این ناراحت نشی
تصمیم گرفتی موهاتو پسرونه بزنی پس قیچی رو برداشتی و جلوی ایینه ایستادی و شروع به کوتا۶ کردن موهای مشکیت کردی.
سراسیمه وارد اتاق شد ...اما تو دیگه کار خودتو کرده بودی
با چشمهای بغض الود پشت سرت ایستاد
نامی:چرا اینکارو کردی؟
بدون گفتن چیزی برگشتی و محکم به اغوش کشیدیش
ات:چرا میخوای بری؟...من چطور دوسال بدون تو دووم بیارم؟
بازوهای قویشو دورت حس میکردی...سفت تر از همیشه بغلت کرد.
نامی:مجبورم...میدونی که چقدر بهت وابستم؟من چطور بدون این بغلات شبا بخوابم؟...هی دختر کاری نکن سربازفراری بشم...
خنده ی بغضی ای کردی و به چشمهای خیسش خیره شدی
ات:موهام...چطور شده؟
دستاشو بالا اورد و چند تار مو تو از روی پیشونیت کنار زد
نامی:خیلی بهت میاد...
لبخند محوی زد و کوتاه لبتو بوسید
،،،،،،،،،،،،،
سوکجین:
قبل رفتنش سعی میکرد با جوکای بابابزرگیش تو رو بخندونه
و موفق هم شد...دلت برای هر حرکت بامزه اش ضعف میرفت...برای لحظه ای به فکر فرو رفتی،اینکه اگه اون بره لبخند و شادی و قلب توهم باهاش میره
بغض روی گلوت سنگینی میکرد
متوجه سکوت سنگینت شد...کنارت نشست و سرشو روی شونت گذاشت
جین:انجلم...بغض نکن ...قول میدم زود برگردم...بعدشم بعضی روزا مرخصی میگیرم و میام پیشت.
ات:اما این برای من کافی نیست!من یه ثانیه هم نمیتونم به نبودت فکر کنم.
نفسشو کلافه بیرون داد و از خونه خارج شد
میدونستی کجا میره پس بلند شدی و قیچی اشپزخونه رو برداشتی و موهاتو کوتاه کردی...دلیلشو نمیدونستی فقط انجامش دادی
روز بعد...موقع بدرقه کلاه قرمزی که روی سرت بود و برداشتی و موهاتو بهش نشون دادی
بهت زده بهت خیره شد...دستاشو روی موهات کشید
ات:زشت شدم؟
جین:زیباتر از هر ادمی که تو زندگیم دیدم هستی
با بغض روی پیشونتو بوسید و رفت:)
کامنت؟خیلی خوشحالم میکنی بیب:)♡
وقتی شب قبل از سربازی گریه میکنی و موهاتو پسرونه میزنی ولی بهت میاد
نامجون:
تازه از ارایشگاه اومده بود...
لبخند همیشگیش روی لبهاش نبود و جاشو به لبخند فیک داده بود تا تو بیشتر از این ناراحت نشی
تصمیم گرفتی موهاتو پسرونه بزنی پس قیچی رو برداشتی و جلوی ایینه ایستادی و شروع به کوتا۶ کردن موهای مشکیت کردی.
سراسیمه وارد اتاق شد ...اما تو دیگه کار خودتو کرده بودی
با چشمهای بغض الود پشت سرت ایستاد
نامی:چرا اینکارو کردی؟
بدون گفتن چیزی برگشتی و محکم به اغوش کشیدیش
ات:چرا میخوای بری؟...من چطور دوسال بدون تو دووم بیارم؟
بازوهای قویشو دورت حس میکردی...سفت تر از همیشه بغلت کرد.
نامی:مجبورم...میدونی که چقدر بهت وابستم؟من چطور بدون این بغلات شبا بخوابم؟...هی دختر کاری نکن سربازفراری بشم...
خنده ی بغضی ای کردی و به چشمهای خیسش خیره شدی
ات:موهام...چطور شده؟
دستاشو بالا اورد و چند تار مو تو از روی پیشونیت کنار زد
نامی:خیلی بهت میاد...
لبخند محوی زد و کوتاه لبتو بوسید
،،،،،،،،،،،،،
سوکجین:
قبل رفتنش سعی میکرد با جوکای بابابزرگیش تو رو بخندونه
و موفق هم شد...دلت برای هر حرکت بامزه اش ضعف میرفت...برای لحظه ای به فکر فرو رفتی،اینکه اگه اون بره لبخند و شادی و قلب توهم باهاش میره
بغض روی گلوت سنگینی میکرد
متوجه سکوت سنگینت شد...کنارت نشست و سرشو روی شونت گذاشت
جین:انجلم...بغض نکن ...قول میدم زود برگردم...بعدشم بعضی روزا مرخصی میگیرم و میام پیشت.
ات:اما این برای من کافی نیست!من یه ثانیه هم نمیتونم به نبودت فکر کنم.
نفسشو کلافه بیرون داد و از خونه خارج شد
میدونستی کجا میره پس بلند شدی و قیچی اشپزخونه رو برداشتی و موهاتو کوتاه کردی...دلیلشو نمیدونستی فقط انجامش دادی
روز بعد...موقع بدرقه کلاه قرمزی که روی سرت بود و برداشتی و موهاتو بهش نشون دادی
بهت زده بهت خیره شد...دستاشو روی موهات کشید
ات:زشت شدم؟
جین:زیباتر از هر ادمی که تو زندگیم دیدم هستی
با بغض روی پیشونتو بوسید و رفت:)
کامنت؟خیلی خوشحالم میکنی بیب:)♡
۱۲.۱k
۳۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.