عشق فراموش شده پارت 58
چوی: فعلا که جونتون دسته منه پس کمتر حرف بزنین
ی دقیقه یادم افتاد همیشه ی فندک تو جیب پشتیم داشتم خداروشکر دستامم از پشت بسته بودن دستمو بزور کردم داخل جیبم ارع خودشه فندکم بود سعی کردم درارمش ولی نمیشد گندش بزنن
چوی داش میرف سمت کوک با ی چاقو تو دستش نباید بزارم بلایی سرشون بیاد
یکم دیگه تلاش کردم تا اخر تونستم فندکو دربیارم
فندکو سمته طنابی که به دستام بسته شده بود گرفتم و روشنش کردم که طناب دور دستم اتیش گرفتم منم محکم دستامو کشیدم که طناب پاره شد افتاد رو زمین چوی متوجه شد پامهام باز بودن تا خواس واکنشی نشون بده چاقو رو از دستش قاپیدم دستشو پیچندم گذاشتم پشتش چاقورم گذاشتم رو گلوش
هانا: جرعت دارین دست از پا خطا کنین تا رئیستونو بفرستم اون دنیا(روبه بادیگاردا)
چوی: هرکاری میگه انجام بدین
هانا: تفنگاتونو بزارین زمین اول
تفنگاشونو انداختن جلو پام و دستاشونو به نشونه ی تسلیم بالا بردن
هانا: دستای همشونو باز کنین
رفتن دستای همرو باز کردن همشون اومدن تفنگای جلو پامو برداشتن
سویون: یااا کارت حرف نداش خواهر خوشگلم
کوک: چطور دستاتو باز کردی
هانا: با فندک
چوی رو انداختم جلو بادیگارداش
هانا: خییلی اشتباه کردم زودتر نکشتمت
ی تیر زدم تو پاش ی تیر زدم تو دستش ی تیر زدم رو انگشتش بعدم تیر اخرو زدم وسط پیشونی مبارکش
بادیگاردارم کشتیم
سئونگ هو: دیگه تموم شد حالا میتونیم راحت نفس بکشیم
جین: فقط الان کجاییم؟
از داخل کارخونه اومدیم بیرون که با ی جای خیلی پرت مواجع شدیم که جز چنتا ماشین و ی خونه هیچی نبود
کوک: حالا چطور برگردیم وقتی معلوم نیس کجاییم
جیمین: بادیگاردارم کشتیم که ازشون حرف بکشیم حالا چه غالطی بکنیم وسط این بیابون
نامی: گوشیاشونو برداریم زنگ بزنیم
رفتم تو جیب یکیشون ی گوشی برداشتم بردم بیرون
هانا: زنگ میزنم بابابزرگ
یلحظه یادم افتاد شمارشو بلد نیستم
هانا: میگم
همه: بله؟
هانا: شماره بابابزرگ چنده؟
سویون: بلدش نیستی؟
هانا: من ماله خودمم حفظ نیستم چ برسه ب بابابزرگ
کوک شماره بابابزرگ رو گف
بعد چن بوق جواب داد
جون وو: بله؟(صدای گرفته)
هانا: بابابزرگ منم هانا
جون وو: چی؟ هانا؟ دخترم خوبی کجایین شما
هانا: ارع ارع هممون خوبیم فقط الان نمیدونیم کجاییم دقیق
جون وو: یعنی چی نمیدونید کجایید؟
هانا: ببین بابابزرگ چوی مارو دزدیده مام الان نمیدونیم کجاییم
جون وو: همتون سالمین؟ چطور الان زنگ زدی
هانا: کشتیم چوی رو، ارع هممون خوبیم فقط نمیدونیم کجاییم ی جای خیلی پرته
جون وو: لوکیشن بفرس خودمونو میرسونیم
هانا: باشه
قط کردم
لوکیشنو واسش فرستادم
ی دقیقه یادم افتاد همیشه ی فندک تو جیب پشتیم داشتم خداروشکر دستامم از پشت بسته بودن دستمو بزور کردم داخل جیبم ارع خودشه فندکم بود سعی کردم درارمش ولی نمیشد گندش بزنن
چوی داش میرف سمت کوک با ی چاقو تو دستش نباید بزارم بلایی سرشون بیاد
یکم دیگه تلاش کردم تا اخر تونستم فندکو دربیارم
فندکو سمته طنابی که به دستام بسته شده بود گرفتم و روشنش کردم که طناب دور دستم اتیش گرفتم منم محکم دستامو کشیدم که طناب پاره شد افتاد رو زمین چوی متوجه شد پامهام باز بودن تا خواس واکنشی نشون بده چاقو رو از دستش قاپیدم دستشو پیچندم گذاشتم پشتش چاقورم گذاشتم رو گلوش
هانا: جرعت دارین دست از پا خطا کنین تا رئیستونو بفرستم اون دنیا(روبه بادیگاردا)
چوی: هرکاری میگه انجام بدین
هانا: تفنگاتونو بزارین زمین اول
تفنگاشونو انداختن جلو پام و دستاشونو به نشونه ی تسلیم بالا بردن
هانا: دستای همشونو باز کنین
رفتن دستای همرو باز کردن همشون اومدن تفنگای جلو پامو برداشتن
سویون: یااا کارت حرف نداش خواهر خوشگلم
کوک: چطور دستاتو باز کردی
هانا: با فندک
چوی رو انداختم جلو بادیگارداش
هانا: خییلی اشتباه کردم زودتر نکشتمت
ی تیر زدم تو پاش ی تیر زدم تو دستش ی تیر زدم رو انگشتش بعدم تیر اخرو زدم وسط پیشونی مبارکش
بادیگاردارم کشتیم
سئونگ هو: دیگه تموم شد حالا میتونیم راحت نفس بکشیم
جین: فقط الان کجاییم؟
از داخل کارخونه اومدیم بیرون که با ی جای خیلی پرت مواجع شدیم که جز چنتا ماشین و ی خونه هیچی نبود
کوک: حالا چطور برگردیم وقتی معلوم نیس کجاییم
جیمین: بادیگاردارم کشتیم که ازشون حرف بکشیم حالا چه غالطی بکنیم وسط این بیابون
نامی: گوشیاشونو برداریم زنگ بزنیم
رفتم تو جیب یکیشون ی گوشی برداشتم بردم بیرون
هانا: زنگ میزنم بابابزرگ
یلحظه یادم افتاد شمارشو بلد نیستم
هانا: میگم
همه: بله؟
هانا: شماره بابابزرگ چنده؟
سویون: بلدش نیستی؟
هانا: من ماله خودمم حفظ نیستم چ برسه ب بابابزرگ
کوک شماره بابابزرگ رو گف
بعد چن بوق جواب داد
جون وو: بله؟(صدای گرفته)
هانا: بابابزرگ منم هانا
جون وو: چی؟ هانا؟ دخترم خوبی کجایین شما
هانا: ارع ارع هممون خوبیم فقط الان نمیدونیم کجاییم دقیق
جون وو: یعنی چی نمیدونید کجایید؟
هانا: ببین بابابزرگ چوی مارو دزدیده مام الان نمیدونیم کجاییم
جون وو: همتون سالمین؟ چطور الان زنگ زدی
هانا: کشتیم چوی رو، ارع هممون خوبیم فقط نمیدونیم کجاییم ی جای خیلی پرته
جون وو: لوکیشن بفرس خودمونو میرسونیم
هانا: باشه
قط کردم
لوکیشنو واسش فرستادم
۴.۲k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.