رمان آخرین عشق
#رمان آخرین عشق
#PART_7
ویو ا.ت
واقعا خوشحال بودم چون میدونستم اون جنگکوک هست رفتم بالا تو اتاق لباسامو عوض کردم و با مونا دختر عموم رفتم واسه لباس خریدن
لباسامو پوشیدم و ی آرایش ساده کردم و رفتم پایین از پدر و مادرم خدافظی کردم و از خونه زدم بیرون
ماشین مونا رو دیدم ک صداش کردم
+مونا موناااااا (کمی بلند)
$ا.ت اومدی ... وای چ خوشکل شدی
+مرسی توهم خوشکل شدی بریم
$اره بریم
ویو ا.ت
بعد از ۴۰ مین بلخره رسیدیم از ماشین پیاده شدیم و رفتیم دم فروشگاه
$میگم ا.ت
+هومم
$میدونی خاستگار کیه؟
+ن .. چرا ؟
$😁
+تو میدونی
بگو لطفا بگوووووو
$بیا بریم داخل تا دیر نشده
+هومم باشه (بغض)
ویو مونا
خیلی دلم میخواست ا.ت بدونه کیی قراره بیاد خاستگاریش ولی نمیتونستم بگم چون سوپرایز بود
#PART_7
ویو ا.ت
واقعا خوشحال بودم چون میدونستم اون جنگکوک هست رفتم بالا تو اتاق لباسامو عوض کردم و با مونا دختر عموم رفتم واسه لباس خریدن
لباسامو پوشیدم و ی آرایش ساده کردم و رفتم پایین از پدر و مادرم خدافظی کردم و از خونه زدم بیرون
ماشین مونا رو دیدم ک صداش کردم
+مونا موناااااا (کمی بلند)
$ا.ت اومدی ... وای چ خوشکل شدی
+مرسی توهم خوشکل شدی بریم
$اره بریم
ویو ا.ت
بعد از ۴۰ مین بلخره رسیدیم از ماشین پیاده شدیم و رفتیم دم فروشگاه
$میگم ا.ت
+هومم
$میدونی خاستگار کیه؟
+ن .. چرا ؟
$😁
+تو میدونی
بگو لطفا بگوووووو
$بیا بریم داخل تا دیر نشده
+هومم باشه (بغض)
ویو مونا
خیلی دلم میخواست ا.ت بدونه کیی قراره بیاد خاستگاریش ولی نمیتونستم بگم چون سوپرایز بود
۲.۰k
۲۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.