Why didn't you leave it?! p6
تهیونگ:ا.تتتت بس کننن تروخداااا گریه نکن
ا.ت:نمیخوام به تو چه مگه تو در منو....
حرفش با لب تهیونگ رو لبش قطع شد تهیونگ ازش جدا شد
تهیونگ :حالت بهتر شد
ا.ت:اوهوم
تهیونگ:الان این بار ۵ میخوای خود کشی کنی احمق اگه هربار نبودم الان اینجا نبودی
ا.ت:ب..ب..ببخشید من فقط از زندگی خسته شدم
تهیونگ:عیب نداره من هواتو دارم
۱ سال بعد
ا.ت و تهیونگ دوستای صمیمی هم شده بودن تهیونگ همیشه میرفت خونه ا.ت و با ا.ت نقاشی میکشید ولی نقاشی هاش خوب نبود و این ا.ت رو میخندوند همه فکر میکردن دوس پسر و دوس دخترن ولی فقط زیاد صمیمی بودن تو این ۱ سال ا.ت دیگه افسرده نبود میخندید و خوشحال بود تم اتاقش رو تغییر داده بود و هرروز نقاشی های شاد میکشید خیلی با تهیونگ خوشحال بود دیگه عمه جانس رو حرص نمیداد ولی هنوزم کم غذا میخورد الان دیگه ۱۵ سالش بود و میتونست بیشتر مراقب خودش باشه هر روز بعد مدرسه با تهیونگ میرفت سر قبر مامان و باباش و از خاطراتش با تهیونگ میگفت و گریه میکرد تهیونگ هم دلداریش میداد ولی همه اینا همیشگی نبود زندگی ا.ت بعد حرف عمه جانس مثل قبل نشد
جمعه
عمه جانس:ا.ت دیوونم کردی همش خرج رو دستم میذاری دیگه باید از اینجا بری میفرستمت به یتیم خونه من اونهمه مول ندارم که خرج تورو در بیارم
ا.ت بدون حرفی از خونه اومد بیرون و دویید رفت سمت پرت گاه تا خودش رو رها کنه همین کارم کرد و سیاهیییییی
خماری نمونید الان میذارم ادامش رو
ا.ت:نمیخوام به تو چه مگه تو در منو....
حرفش با لب تهیونگ رو لبش قطع شد تهیونگ ازش جدا شد
تهیونگ :حالت بهتر شد
ا.ت:اوهوم
تهیونگ:الان این بار ۵ میخوای خود کشی کنی احمق اگه هربار نبودم الان اینجا نبودی
ا.ت:ب..ب..ببخشید من فقط از زندگی خسته شدم
تهیونگ:عیب نداره من هواتو دارم
۱ سال بعد
ا.ت و تهیونگ دوستای صمیمی هم شده بودن تهیونگ همیشه میرفت خونه ا.ت و با ا.ت نقاشی میکشید ولی نقاشی هاش خوب نبود و این ا.ت رو میخندوند همه فکر میکردن دوس پسر و دوس دخترن ولی فقط زیاد صمیمی بودن تو این ۱ سال ا.ت دیگه افسرده نبود میخندید و خوشحال بود تم اتاقش رو تغییر داده بود و هرروز نقاشی های شاد میکشید خیلی با تهیونگ خوشحال بود دیگه عمه جانس رو حرص نمیداد ولی هنوزم کم غذا میخورد الان دیگه ۱۵ سالش بود و میتونست بیشتر مراقب خودش باشه هر روز بعد مدرسه با تهیونگ میرفت سر قبر مامان و باباش و از خاطراتش با تهیونگ میگفت و گریه میکرد تهیونگ هم دلداریش میداد ولی همه اینا همیشگی نبود زندگی ا.ت بعد حرف عمه جانس مثل قبل نشد
جمعه
عمه جانس:ا.ت دیوونم کردی همش خرج رو دستم میذاری دیگه باید از اینجا بری میفرستمت به یتیم خونه من اونهمه مول ندارم که خرج تورو در بیارم
ا.ت بدون حرفی از خونه اومد بیرون و دویید رفت سمت پرت گاه تا خودش رو رها کنه همین کارم کرد و سیاهیییییی
خماری نمونید الان میذارم ادامش رو
۷.۷k
۱۶ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.