رمان
پارت ۷
( ا.ت رفت در رو باز کرد که دید چند تا پسر بودن و اون رو بیهوش کردن)
ا.ت: هی من کجا ام
شوگا: بالاخره بهوش اومدی
ا.ت: هی عوضی لباس های من رو چرا درآوردی
شوگا: چون نوبتی میخوایم بگاییمت تا تهیونگ بفهمه کشتن رفیق ما جین الکی نیست و تاوان داره
ا.ت: هق هق تروخدااااااا هر چقدر میخواین تنبیهم کنید ولی هق ولی لباسام رو بدید هق هق هق
وی: هی ا.ت رو صدا کردم دیدم جواب نمیده رفتم پایین دیدم در بازه سریع حاضر شدم و رفتم بیرون تا دنبالش بگردم
جیمین: به به هرزه خانوم بهوش اومدن
شوگا: برو بقیه رو هم خبر کن تا زود تمومش کنیم چون هر لحظه ممکنه تهیونگ برسه
جیمین: باشه
شوگا: رفتم سمتش و بدون معطلی دیکم رو واردش کردم .
ا.ت: اومد سمتم و دیکش رو واردم کرد اما من ناله نکردم و اینقدر لبم رو فشار دادم که بیهوش شدم .
وی: وقتی که داشتم دنبال ا.ت میگشتم یادم افتاد که جین یه دوستای خیلی فاکی داره پس گفتم شاید بهتره برم اونجا رو هم بگردم وقتی رفتم ا.ت رو روی زمین بدون لباس و بیهوش دیدم رفتم سمتش
وی: ا.ت ا.ت
ا.ت: ددی بالاخره اومدی
وی: آره بیبی پاشو لباساتو بپوش تا بریم .
.......
( ا.ت رفت در رو باز کرد که دید چند تا پسر بودن و اون رو بیهوش کردن)
ا.ت: هی من کجا ام
شوگا: بالاخره بهوش اومدی
ا.ت: هی عوضی لباس های من رو چرا درآوردی
شوگا: چون نوبتی میخوایم بگاییمت تا تهیونگ بفهمه کشتن رفیق ما جین الکی نیست و تاوان داره
ا.ت: هق هق تروخدااااااا هر چقدر میخواین تنبیهم کنید ولی هق ولی لباسام رو بدید هق هق هق
وی: هی ا.ت رو صدا کردم دیدم جواب نمیده رفتم پایین دیدم در بازه سریع حاضر شدم و رفتم بیرون تا دنبالش بگردم
جیمین: به به هرزه خانوم بهوش اومدن
شوگا: برو بقیه رو هم خبر کن تا زود تمومش کنیم چون هر لحظه ممکنه تهیونگ برسه
جیمین: باشه
شوگا: رفتم سمتش و بدون معطلی دیکم رو واردش کردم .
ا.ت: اومد سمتم و دیکش رو واردم کرد اما من ناله نکردم و اینقدر لبم رو فشار دادم که بیهوش شدم .
وی: وقتی که داشتم دنبال ا.ت میگشتم یادم افتاد که جین یه دوستای خیلی فاکی داره پس گفتم شاید بهتره برم اونجا رو هم بگردم وقتی رفتم ا.ت رو روی زمین بدون لباس و بیهوش دیدم رفتم سمتش
وی: ا.ت ا.ت
ا.ت: ددی بالاخره اومدی
وی: آره بیبی پاشو لباساتو بپوش تا بریم .
.......
۷.۳k
۲۸ اسفند ۱۴۰۱