وقتی برادرش دست روت بلند میکنه..!
وقتی برادرش دست روت بلند میکنه..!
p:2
سوهو که تا اونموقع حرفی نزده بود نگاهی به جیمین کرد و گفت:خبر خاصی نیست
پدر جیمین به سوهو گفت:اتفاقی افتاده پسرم؟
سوهو سری تکون داد به معنی اینکه نه اتفاقی نیوفتاده
بعد از کمی صحبت خانم سونگ صدامون کرد تا بریم برای غذا
پشت میز نشستیم و مشغول غذا خوردن شدیم
نگاهی به سوهو کردم که میخواست ترشی انبه رو برداره
شاید یکم ازش میترسیدم اما دلم نمیومد چیزیش بشه
زود رو بهش کردم و گفتم:سوهو مگه تو به ترشی انبه حساسیت نداری؟
نیم نگاهی بهم کرد و ترشی رو سرجاش گذاشت و مشغول خوردن شد و گفت:حواست به شوهر خودت باشه،به من کاری نداشته باش
مادر جیمین لبخندی به من زد و آروم با دستش به پای سوهو زد
همه میدونستن که سوهو منو دوست داشته ولی خب این رفتاراش یکم آزار دهنده شده بودن
از پای میز پاشدم تا برم دستشویی که خواهر جیمین با نگرانی گقت:از حرف سوهو ناراحت شدی؟
سوهو گفت:ناراحت شه به تو چه ربطی داره؟
خواهرش چشم غره ای براش رفت و دوباره رو به من کرد
لبخندی زدم و گفتم:نه خواهرجون با اجازه میخوام برم سرویس
سوهو پوزخندی زد و به ادامه غذاش مشغول شد
آبی به دست و صورتم زدم و از سرویس خارج شدم که یهو سوهو رو جلوی در دیدم
با تعجب ازش پرسیدم:اتفاقی افتاده؟
سوهو با اخم شروع به حرف زدن کرد:چرا نگران منی؟
بهش گفتم:خب تو جای برادرمی
سوهو محکم منو به دیوار کوبید که از دردی که به کمرم وارد شد چشمامو بستم
سوهو:چرا نمیفهمی نمیخوام برادرت باشم
آروم هلش دادم که خودش متوجه شد دردم اومده و بعد گفت:خوبی؟
با اخم بهش زل زدم و گفتم:مگه برات مهمه؟بارها بهت گفتم همه چی تموم شده
ما به درد هم نمیخوردیم وگرنه الان کنار هم بودیم
من الان سه ساله با جیمین ازدواج کردم بچه اونو تو شکمم دارم
بعد تو هنوز درک نمیکنی
با عصبانیت سیلی محکمی تو صورتم زد که افتادم رو زمین
جیمین رو رو به رومون دیدم که از عصبانیت نزدیک بود منفجر شه
نزدیک شد و یقه سوهو رو تو دستش گرفت و گفت:وای به حالت،وای به حالت اگه اتفاقی واسش میوفتاد،بهت رحم نمیکردم پارک سوهو
بعد به سمت من اومد و کمکم کرد که پاشم
رفتیم پایین و جیمین به پدر و مادرش گفت که باید بریم
چندین بار اصرار کردن که بمونیم ولی هیچکس حریف جیمین نمیشد
p:2
سوهو که تا اونموقع حرفی نزده بود نگاهی به جیمین کرد و گفت:خبر خاصی نیست
پدر جیمین به سوهو گفت:اتفاقی افتاده پسرم؟
سوهو سری تکون داد به معنی اینکه نه اتفاقی نیوفتاده
بعد از کمی صحبت خانم سونگ صدامون کرد تا بریم برای غذا
پشت میز نشستیم و مشغول غذا خوردن شدیم
نگاهی به سوهو کردم که میخواست ترشی انبه رو برداره
شاید یکم ازش میترسیدم اما دلم نمیومد چیزیش بشه
زود رو بهش کردم و گفتم:سوهو مگه تو به ترشی انبه حساسیت نداری؟
نیم نگاهی بهم کرد و ترشی رو سرجاش گذاشت و مشغول خوردن شد و گفت:حواست به شوهر خودت باشه،به من کاری نداشته باش
مادر جیمین لبخندی به من زد و آروم با دستش به پای سوهو زد
همه میدونستن که سوهو منو دوست داشته ولی خب این رفتاراش یکم آزار دهنده شده بودن
از پای میز پاشدم تا برم دستشویی که خواهر جیمین با نگرانی گقت:از حرف سوهو ناراحت شدی؟
سوهو گفت:ناراحت شه به تو چه ربطی داره؟
خواهرش چشم غره ای براش رفت و دوباره رو به من کرد
لبخندی زدم و گفتم:نه خواهرجون با اجازه میخوام برم سرویس
سوهو پوزخندی زد و به ادامه غذاش مشغول شد
آبی به دست و صورتم زدم و از سرویس خارج شدم که یهو سوهو رو جلوی در دیدم
با تعجب ازش پرسیدم:اتفاقی افتاده؟
سوهو با اخم شروع به حرف زدن کرد:چرا نگران منی؟
بهش گفتم:خب تو جای برادرمی
سوهو محکم منو به دیوار کوبید که از دردی که به کمرم وارد شد چشمامو بستم
سوهو:چرا نمیفهمی نمیخوام برادرت باشم
آروم هلش دادم که خودش متوجه شد دردم اومده و بعد گفت:خوبی؟
با اخم بهش زل زدم و گفتم:مگه برات مهمه؟بارها بهت گفتم همه چی تموم شده
ما به درد هم نمیخوردیم وگرنه الان کنار هم بودیم
من الان سه ساله با جیمین ازدواج کردم بچه اونو تو شکمم دارم
بعد تو هنوز درک نمیکنی
با عصبانیت سیلی محکمی تو صورتم زد که افتادم رو زمین
جیمین رو رو به رومون دیدم که از عصبانیت نزدیک بود منفجر شه
نزدیک شد و یقه سوهو رو تو دستش گرفت و گفت:وای به حالت،وای به حالت اگه اتفاقی واسش میوفتاد،بهت رحم نمیکردم پارک سوهو
بعد به سمت من اومد و کمکم کرد که پاشم
رفتیم پایین و جیمین به پدر و مادرش گفت که باید بریم
چندین بار اصرار کردن که بمونیم ولی هیچکس حریف جیمین نمیشد
۱۳.۶k
۲۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.