𝓑𝓮𝓽𝓻𝓪𝔂𝓪𝓵
𝓟𝓪𝓻𝓽:𝓮𝓲𝓰𝓱𝓽
اتاق سکوت فرا گرفته بود که تهیونگ اون سکوت شکست داشت از چی حرف میکرد
ات: داری از چی حرف میزنی؟
تهیونگ اومد جلومو گوشیمو گرفت جلومو
تهیونگ: فهمیدی؟
ات: همش گوشیمو برداشتم منم عوض کردم
تهیونگ: بچه ایی که هنوز نمیتونه درست حرف بزنه میتونه شماره بزنه اون هنوز ۱ ۲ ۳ بلد نیست
ات: سر من داد نزن تو نمیتونی منو بازجویی کنی شاید تو گوشیم یه چیزی هست که دوست ندارم بهت بگم (باداد)
تهیونگ: چرا رازی هست هان چه رازی میتونه بین زن شوهر باشه ات نرو رو مخم جز خیانت چی میتونه باشه
ات: من برات متاسفم
از تخت پاشدم خواستم از اتاق برم بیرون که میتونه مچ دستمو گرفت
تهیونگ: تا جواب منو ندی نمیزارم هیجا بری فهمیدی (باداد)
قلبم درد میکرد نمیتونستم دیگه جوابشو بدم
(ادمین: گایز ات از بچگی یه بیماری ارسی داره قلب مادر ات درد میکرد بخاطر همین بیماری جونش رو از دست داد)
دیدم تهیونگ قرمز شده نمیدونستم لینو حتما بیدار شده باداد تهیونگ کل خونه بیدار شد داشتم به تهیونگ نگاه میکردم که در اتاق باز شد لینو به سرعت اومد تو خودشو انداخت بغلم
لینو: مامان صدای داد بابا رو شنیدم نمیزارم بزنتت
ات: پسرم ماکه دعوا نمیکردیم فقط داشتیم حرف میزدیم
لینو روشو کرد طرف تهیونگ
لینو: بابا از مامان عصبی نشو
تهیونگ: من میرم شرکت وقتی اومدم امیدوارم جواب قانعه کننده ای داشته باشی کیم ات
لباساشو گرفت دستشو از اتاق زد بیرون تو همون لحظه ای که تهیونگ از اتاق رفت بیرون گوشیم زنگ خورد ناشناس بود جواب دادم
ات: الو...
&: دلم برای صدات تنگ شده
باید فکرشو میکردم سئون هست
ات: چی میخوای عوضی دیگه بهم زنگ نزن
یهو با صدای بمش گفت: نشد که ات چیزی لینو چقدر بزرگ شده
ات: دست از سر خانواده بردار
خواستم گوشیو قطع کنم که گفت: تو دوست داری که جنازه بچت شوهرت جلوت باشه؟
نفس ارومی کشیدم
ات: چی میخوای از جونم
&: یه چیز خیلی اسون که میتونی به راحتی همین الان انجامش بدی
ات: بگو
&: دست لینو زو بگیر بیا از عمارت بیرون
ات: خب
&: سمت عمارت به کوچه پشتی است اونجا میبینمت
گوشیو قطع کرد دست لینو رو گرفتم از پله ها اومدیم پایین از عمارت خارج شدیم رفتم همونجایی که گفته بود وارد کوچه شدیم ولی کسی نبود تااینکه یه ون بزرگ مشکی اومد تو کوچه از ماشین پیاده یه بسته پاکت داد دشتم پاکتو باز کردم که توش پول دیدم پرت کردم رو صورتش
ات: برو گمشو
سئون: تو که میدونی قبل از اینکه با تهیونگ ازدواج کنی دوست داشتم
ات: من خانواده خوشبختی دارم ازمون دور شو
سئون با این حرفم پوزخندی زد
سئون: برو میتونی بری دیگه مزاحمت نمیشم (پوزخند)
𝓯𝓸𝓵𝓵𝓸𝔀⁶⁰⁰
اتاق سکوت فرا گرفته بود که تهیونگ اون سکوت شکست داشت از چی حرف میکرد
ات: داری از چی حرف میزنی؟
تهیونگ اومد جلومو گوشیمو گرفت جلومو
تهیونگ: فهمیدی؟
ات: همش گوشیمو برداشتم منم عوض کردم
تهیونگ: بچه ایی که هنوز نمیتونه درست حرف بزنه میتونه شماره بزنه اون هنوز ۱ ۲ ۳ بلد نیست
ات: سر من داد نزن تو نمیتونی منو بازجویی کنی شاید تو گوشیم یه چیزی هست که دوست ندارم بهت بگم (باداد)
تهیونگ: چرا رازی هست هان چه رازی میتونه بین زن شوهر باشه ات نرو رو مخم جز خیانت چی میتونه باشه
ات: من برات متاسفم
از تخت پاشدم خواستم از اتاق برم بیرون که میتونه مچ دستمو گرفت
تهیونگ: تا جواب منو ندی نمیزارم هیجا بری فهمیدی (باداد)
قلبم درد میکرد نمیتونستم دیگه جوابشو بدم
(ادمین: گایز ات از بچگی یه بیماری ارسی داره قلب مادر ات درد میکرد بخاطر همین بیماری جونش رو از دست داد)
دیدم تهیونگ قرمز شده نمیدونستم لینو حتما بیدار شده باداد تهیونگ کل خونه بیدار شد داشتم به تهیونگ نگاه میکردم که در اتاق باز شد لینو به سرعت اومد تو خودشو انداخت بغلم
لینو: مامان صدای داد بابا رو شنیدم نمیزارم بزنتت
ات: پسرم ماکه دعوا نمیکردیم فقط داشتیم حرف میزدیم
لینو روشو کرد طرف تهیونگ
لینو: بابا از مامان عصبی نشو
تهیونگ: من میرم شرکت وقتی اومدم امیدوارم جواب قانعه کننده ای داشته باشی کیم ات
لباساشو گرفت دستشو از اتاق زد بیرون تو همون لحظه ای که تهیونگ از اتاق رفت بیرون گوشیم زنگ خورد ناشناس بود جواب دادم
ات: الو...
&: دلم برای صدات تنگ شده
باید فکرشو میکردم سئون هست
ات: چی میخوای عوضی دیگه بهم زنگ نزن
یهو با صدای بمش گفت: نشد که ات چیزی لینو چقدر بزرگ شده
ات: دست از سر خانواده بردار
خواستم گوشیو قطع کنم که گفت: تو دوست داری که جنازه بچت شوهرت جلوت باشه؟
نفس ارومی کشیدم
ات: چی میخوای از جونم
&: یه چیز خیلی اسون که میتونی به راحتی همین الان انجامش بدی
ات: بگو
&: دست لینو زو بگیر بیا از عمارت بیرون
ات: خب
&: سمت عمارت به کوچه پشتی است اونجا میبینمت
گوشیو قطع کرد دست لینو رو گرفتم از پله ها اومدیم پایین از عمارت خارج شدیم رفتم همونجایی که گفته بود وارد کوچه شدیم ولی کسی نبود تااینکه یه ون بزرگ مشکی اومد تو کوچه از ماشین پیاده یه بسته پاکت داد دشتم پاکتو باز کردم که توش پول دیدم پرت کردم رو صورتش
ات: برو گمشو
سئون: تو که میدونی قبل از اینکه با تهیونگ ازدواج کنی دوست داشتم
ات: من خانواده خوشبختی دارم ازمون دور شو
سئون با این حرفم پوزخندی زد
سئون: برو میتونی بری دیگه مزاحمت نمیشم (پوزخند)
𝓯𝓸𝓵𝓵𝓸𝔀⁶⁰⁰
۲۷.۴k
۲۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.