قبول کردیم و رفتیم سر کارمون
قبول کردیم و رفتیم سر کارمون
از اونجایی که من آشپز بودم قرار شد که ناهار و درست کنم
........بعد از چهار ساعت دو دست غذا با مخلفات درست کردم
ساعت دو بود اگر میز و نچینم کلم و میکنن رفتم و سریع تر میز و چیدم بعد رفتم روی میز ناهار خوری آشپزخانه نشستم که اجوما اومد
اجوما.دخترم سر میز نشستن باید بیای
میسو.چرا؟
اجوما.خوب روز اول باید غذاتو بسنجن دیگه
میسو.اه چشم
با آجوما رفتیم یه خانم و آقای مسن دوتا پسر جوان جذاب و یه دختر کیوت(یعنی همه اعضا نشسته بودن)
سرم و گرفته بودم پایین و دستام و رو پشت کمرم گذاشتم
اجوما.بانوی بزرگ آشپز جدیدمون پارک میسو
بانوی بزرگ.دختر جون بیا اینجا
رفتم جلوتر و کنار صندلیش ایستادم سرم پایین بود چونمو با دستاش گرفت و سرم و آورد بالا با یه نگاه مهربونی بهم نگاه میکرد
میسو.بفرمایید بانوی بزرگ(ترس)
بانوی بزرگ.خیلی دختر خوشگلی هستی غذاتم حرف نداشت دختر کارت عالی بود اجوما از این به بعد میسو آشپزی میکنه فهمیدی؟
اجوما.چشم
بانوی بزرگ.(خیره به چشمای میسو)
میسو.مشکلی پیش اومده؟
بانوی بزرگ.چشمات آدم و غرق خودش میکنه واقعا زیبایی
میسو.خیلی ممنونم
بانوی بزرگ.چند سالته؟
میسو.۲۲
بانوی بزرگ.حیف جوونیت نیست؟
میسو.وقتی پدر و مادرت و تو نوجوانی از دست بدی یه خواهر دانشجو داشته باشی باید کار کنی خرجتونو در بیاری(بغض)
بانوی بزرگ.متاسفم
میسو.نوش جانتون باشه با اجازتون
رفتم توی آشپزخانه وای قلبم از جا کنده شد یکم آب خوردم
.....دو هفته بعد
تو این مدت با بانوی جوان و بانوی بزرگ صمیمی تر شدم
ولی هنوز اون پست و شغل و درجه رو دارم
داشتم میز شام رو میچیدم که
ته.هوییی دختر
میسو.بله ارباب جوان
ته.بیا برو اتاق کار مامانم
میسو.چرا اونوقت؟
ته.بت یاد ندادن رو حرف اربابت حرف نزنی؟
میسو.چشم
رفتم بالا ولی تهیونگ هم دنبالم میومد رفتم در زدم با تایید مادرش وارد اتاق شدم خواستم درو ببندم که پای شخصی مانع شد درو هول داد و قامت تهیونگ نمایان شد
میسو.ام
بانوی بزرگ.با دوتاتون کار دارم
با سر تائید کردم و رفتم نشستم رو مبل چرم و تهیونگ هم رو به روم
بانوی بزرگ.خوب ببین میسو میخوام یه چیزی بهت بگم که مجبوری قبول کنی
میسو.تا الانم همه چی رو قبول کردم بانو جان
بانوی بزرگ.خوب از اونجایی که دوست دختر تهیونگ میخواد پولامون و بالا بکشه باید تهیونگ با یه نفر دوست بشه و شر اون دختر کم کنه
میسو.خوب این چه ربطی به من داره؟
بانوی بزرگ.خوب
از اونجایی که من آشپز بودم قرار شد که ناهار و درست کنم
........بعد از چهار ساعت دو دست غذا با مخلفات درست کردم
ساعت دو بود اگر میز و نچینم کلم و میکنن رفتم و سریع تر میز و چیدم بعد رفتم روی میز ناهار خوری آشپزخانه نشستم که اجوما اومد
اجوما.دخترم سر میز نشستن باید بیای
میسو.چرا؟
اجوما.خوب روز اول باید غذاتو بسنجن دیگه
میسو.اه چشم
با آجوما رفتیم یه خانم و آقای مسن دوتا پسر جوان جذاب و یه دختر کیوت(یعنی همه اعضا نشسته بودن)
سرم و گرفته بودم پایین و دستام و رو پشت کمرم گذاشتم
اجوما.بانوی بزرگ آشپز جدیدمون پارک میسو
بانوی بزرگ.دختر جون بیا اینجا
رفتم جلوتر و کنار صندلیش ایستادم سرم پایین بود چونمو با دستاش گرفت و سرم و آورد بالا با یه نگاه مهربونی بهم نگاه میکرد
میسو.بفرمایید بانوی بزرگ(ترس)
بانوی بزرگ.خیلی دختر خوشگلی هستی غذاتم حرف نداشت دختر کارت عالی بود اجوما از این به بعد میسو آشپزی میکنه فهمیدی؟
اجوما.چشم
بانوی بزرگ.(خیره به چشمای میسو)
میسو.مشکلی پیش اومده؟
بانوی بزرگ.چشمات آدم و غرق خودش میکنه واقعا زیبایی
میسو.خیلی ممنونم
بانوی بزرگ.چند سالته؟
میسو.۲۲
بانوی بزرگ.حیف جوونیت نیست؟
میسو.وقتی پدر و مادرت و تو نوجوانی از دست بدی یه خواهر دانشجو داشته باشی باید کار کنی خرجتونو در بیاری(بغض)
بانوی بزرگ.متاسفم
میسو.نوش جانتون باشه با اجازتون
رفتم توی آشپزخانه وای قلبم از جا کنده شد یکم آب خوردم
.....دو هفته بعد
تو این مدت با بانوی جوان و بانوی بزرگ صمیمی تر شدم
ولی هنوز اون پست و شغل و درجه رو دارم
داشتم میز شام رو میچیدم که
ته.هوییی دختر
میسو.بله ارباب جوان
ته.بیا برو اتاق کار مامانم
میسو.چرا اونوقت؟
ته.بت یاد ندادن رو حرف اربابت حرف نزنی؟
میسو.چشم
رفتم بالا ولی تهیونگ هم دنبالم میومد رفتم در زدم با تایید مادرش وارد اتاق شدم خواستم درو ببندم که پای شخصی مانع شد درو هول داد و قامت تهیونگ نمایان شد
میسو.ام
بانوی بزرگ.با دوتاتون کار دارم
با سر تائید کردم و رفتم نشستم رو مبل چرم و تهیونگ هم رو به روم
بانوی بزرگ.خوب ببین میسو میخوام یه چیزی بهت بگم که مجبوری قبول کنی
میسو.تا الانم همه چی رو قبول کردم بانو جان
بانوی بزرگ.خوب از اونجایی که دوست دختر تهیونگ میخواد پولامون و بالا بکشه باید تهیونگ با یه نفر دوست بشه و شر اون دختر کم کنه
میسو.خوب این چه ربطی به من داره؟
بانوی بزرگ.خوب
۲.۵k
۱۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.