فن فیک پلی بوی " پارت ۱۲ "
جیمین از روی میز بلند شد و گفت : شنیدی گفتم بسه یا نه ؟
نامجون هم بلند شد و شونه های جیمین رو بین دستاش گرفت
نامجون : آروم باش جیمین .. میدونم چقدر تحت فشاری که انقدر عصبی شدی . یادم میاد میگفتی زن ها ارزش عصبی شدن ندارن پس چی شد ؟
جیمین : این زن فرق میکنه .. خیلی رو مُخمه و
خیلی باهام لج میکنه .
نامجون : پس برگرد ، میتونی با خریدن یک شاخه گل رز ازش معذرت خواهی کنی .
جیمین : چیی؟ براش گل بخرم ؟ عمراََ ..
---
نامجون انقدر به جیمین تاکید کرد که باید معذرت خواهی کنه ، که جیمین با یک دسته گل رز به هتل برگشت .
پشت در ایستاد و در زد .
جیمین : سویونا .. اجازه دارم بیام تو ؟
جوابی نشنید پس با خودش گفت حتما خوابیده .
رمز در رو زد و وارد اتاق شد .
سویون رو دید که روی تخت نشسته بود و داشت تلویزیون تماشا میکرد .
جیمین : سویونا ..
سویون نگاه کوتاهی به جیمین انداخت و با دلخوری سرش رو برگردوند .
دسته گلی که پشت کمرش قایم کرده بود رو جلوی سویون گرفت .
جیمین : این برای توئه .
سویون : قبولش میکنم فقط به خاطر اینکه مثل تو بی شخصیت نیستم و هدیه ات رو رد نمیکنم .
جیمین : ببخشید .
کنار سویون نشست و دستش رو روی موهای سویون کشید .
سویون : تو .. مَستی ؟
جیمین : نه .. نیستم . فقط میخوام معذرت خواهی کنم . میدونم کارهایی که کردم قابل بخشش نیست اما دلم میخواد تمام کارهایی که کردم رو جبران کنم .. میشه فقط یکبار دیگه بهم فرصت بدی ؟
سویون : جیمین من .. باورم نمیشه که تو چنین حرفهایی میزنی .. ببینم باز هم داری گولم میزنی درسته؟
جیمین : فقط برای یکبار باورم کن . قول میدم که پشیمونت نکنم .. باشه ؟
سویون به چشم های تیله ای جیمین زل زد ، و بعد لبهاش رو روی لبهای جیمین گذاشت .
جیمین با ناباوری به چشم های بسته شده ی سویون زل زد
فقط برای معذرت خواهی اومده بود اما اینکار یه چیزی فراتر از معذرت خواهیه
ناخواسته دستش رو دور کمر سویون حلقه کرد و کنترل بوسه رو به دست گرفت .
به آرومی سویون رو روی تخت خوابوند و لب خوش فرم و صورتی رنگ سویون رو بین دندونهاش گرفت .
بعد از چند ثانیه از هم جدا شدن .
هردو نفس نفس میزدن و به چشم های هم خیره شده بودن .
سویون با گونه های سرخ گفت : جیمینا .. من .. نمیخواستم .. که چنین .. اتفاقی بیافته .. متاسفم !
جیمین : متاسف نباش .. کار اشتباهی انجام ندادی .
سویون : پس .. از روم بلند شو دارم لِه میشم .
جیمین : اوممم ببینم .. کی این بازی رو شروع کرد ؟
سویون : کدوم بازی ؟
جیمین سرش رو توی گردن سویون فرو برد .
جیمین : کی این بوسه رو شروع کرد هوم ؟
سویون : مـ...مـن .. کردم ..
جیمین : خب ..
هیکی دردناکی روی گردن سویون گذاشت .
و باعث شد " آه " کشداری از دهن سویون خارج بشه .
جیمین : حالا که تو شروعش کردی ، بزار من این بازی رو تموم کنم !
---
*دو هفته بعد *
بالاخره به کره برگشتن .
جیمین ، دست سویون رو بین دستهاش گرفت و کمک کردن از ماشین پیاده بشه .
جیمین : هنوزهم حالِت خوب نیست ؟
سویون : نه ، فکر کنم مسموم شدم .
جیمین : منم همین فکر رو میکنم .
زنگ در خونه رو فشردن ، که چند دقیقه بعد پدر جیمین در و باز کرد .
جهسوک : خوش اومدید فرزندان من .. بیاید تو .
بعد از اینکه همدیگه رو بغل کردن جیمین ، سویون رو به داخل خونه همراهی کرد .
جهسوک : خوش گذشت ؟
جیمین : روز اول مسافرت اصلا خوش نگذشت اما روزهای بعد ، همه چیز به لطف سویون عالی شد .
و چشمک دختر کُشی به سویون تحویل داد .
جهسوک : چه خوب
جهسوک رفت داخل اشپزخونه و مشغول ریختن قهوه شد .
سویون : جیمینا من حالم خوب نیست .
جیمین : قرص هات رو خوردی ؟
سویون : آره اما فکر نمیکنم مسمومیت باشه .
جیمین : پس .. چی شده ؟
سویون با گونه های سرخ گفت : فکر کنم .. حامله شدم .
جیمین با تعجب به سویون خیره شد .
جهسوک لیوان های قهوه رو روی میز گذاشت .
جهسوک : درمورد چی حرف میزنید ؟
جیمین : هیچی آپا ..
جهسوک : سویون دخترم .. حالت خوبه ؟
قطعا از چهره ی سویون میشد فهمید که حال خوبی نداره .
سویون دستش رو جلوی دهنش گرفت و به سمت دستشویی دویید .
جهسوک : جیمین اون ..
جیمین : نه آپا .. فکرشم نکن .
سویون در دستشویی رو پشتش بست .
جیمین با نگرانی پشت در دستشویی ایستاد .
جهسوک : پس باید به تهمین بگم که داریم بابابزرگ میشیم .
جیمین : آپا بس کن لطفا .. اون مسموم شده .
جهسوک : مادرت هم وقتی تورو حامله بود همین فکر رو میکرد .
سویون از دستشویی خارج شد
سویون : معذرت میخوام .
جهسوک : راحت باش دخترم . جیمین .. سویون رو بِبَر توی اتاق باید استراحت کنه .
جیمین : باشه .
دست سویون رو گرفت و به سمت اتاق راهنماییش کرد .
--
×پارت بعدی پارت آخره :))❤
نامجون هم بلند شد و شونه های جیمین رو بین دستاش گرفت
نامجون : آروم باش جیمین .. میدونم چقدر تحت فشاری که انقدر عصبی شدی . یادم میاد میگفتی زن ها ارزش عصبی شدن ندارن پس چی شد ؟
جیمین : این زن فرق میکنه .. خیلی رو مُخمه و
خیلی باهام لج میکنه .
نامجون : پس برگرد ، میتونی با خریدن یک شاخه گل رز ازش معذرت خواهی کنی .
جیمین : چیی؟ براش گل بخرم ؟ عمراََ ..
---
نامجون انقدر به جیمین تاکید کرد که باید معذرت خواهی کنه ، که جیمین با یک دسته گل رز به هتل برگشت .
پشت در ایستاد و در زد .
جیمین : سویونا .. اجازه دارم بیام تو ؟
جوابی نشنید پس با خودش گفت حتما خوابیده .
رمز در رو زد و وارد اتاق شد .
سویون رو دید که روی تخت نشسته بود و داشت تلویزیون تماشا میکرد .
جیمین : سویونا ..
سویون نگاه کوتاهی به جیمین انداخت و با دلخوری سرش رو برگردوند .
دسته گلی که پشت کمرش قایم کرده بود رو جلوی سویون گرفت .
جیمین : این برای توئه .
سویون : قبولش میکنم فقط به خاطر اینکه مثل تو بی شخصیت نیستم و هدیه ات رو رد نمیکنم .
جیمین : ببخشید .
کنار سویون نشست و دستش رو روی موهای سویون کشید .
سویون : تو .. مَستی ؟
جیمین : نه .. نیستم . فقط میخوام معذرت خواهی کنم . میدونم کارهایی که کردم قابل بخشش نیست اما دلم میخواد تمام کارهایی که کردم رو جبران کنم .. میشه فقط یکبار دیگه بهم فرصت بدی ؟
سویون : جیمین من .. باورم نمیشه که تو چنین حرفهایی میزنی .. ببینم باز هم داری گولم میزنی درسته؟
جیمین : فقط برای یکبار باورم کن . قول میدم که پشیمونت نکنم .. باشه ؟
سویون به چشم های تیله ای جیمین زل زد ، و بعد لبهاش رو روی لبهای جیمین گذاشت .
جیمین با ناباوری به چشم های بسته شده ی سویون زل زد
فقط برای معذرت خواهی اومده بود اما اینکار یه چیزی فراتر از معذرت خواهیه
ناخواسته دستش رو دور کمر سویون حلقه کرد و کنترل بوسه رو به دست گرفت .
به آرومی سویون رو روی تخت خوابوند و لب خوش فرم و صورتی رنگ سویون رو بین دندونهاش گرفت .
بعد از چند ثانیه از هم جدا شدن .
هردو نفس نفس میزدن و به چشم های هم خیره شده بودن .
سویون با گونه های سرخ گفت : جیمینا .. من .. نمیخواستم .. که چنین .. اتفاقی بیافته .. متاسفم !
جیمین : متاسف نباش .. کار اشتباهی انجام ندادی .
سویون : پس .. از روم بلند شو دارم لِه میشم .
جیمین : اوممم ببینم .. کی این بازی رو شروع کرد ؟
سویون : کدوم بازی ؟
جیمین سرش رو توی گردن سویون فرو برد .
جیمین : کی این بوسه رو شروع کرد هوم ؟
سویون : مـ...مـن .. کردم ..
جیمین : خب ..
هیکی دردناکی روی گردن سویون گذاشت .
و باعث شد " آه " کشداری از دهن سویون خارج بشه .
جیمین : حالا که تو شروعش کردی ، بزار من این بازی رو تموم کنم !
---
*دو هفته بعد *
بالاخره به کره برگشتن .
جیمین ، دست سویون رو بین دستهاش گرفت و کمک کردن از ماشین پیاده بشه .
جیمین : هنوزهم حالِت خوب نیست ؟
سویون : نه ، فکر کنم مسموم شدم .
جیمین : منم همین فکر رو میکنم .
زنگ در خونه رو فشردن ، که چند دقیقه بعد پدر جیمین در و باز کرد .
جهسوک : خوش اومدید فرزندان من .. بیاید تو .
بعد از اینکه همدیگه رو بغل کردن جیمین ، سویون رو به داخل خونه همراهی کرد .
جهسوک : خوش گذشت ؟
جیمین : روز اول مسافرت اصلا خوش نگذشت اما روزهای بعد ، همه چیز به لطف سویون عالی شد .
و چشمک دختر کُشی به سویون تحویل داد .
جهسوک : چه خوب
جهسوک رفت داخل اشپزخونه و مشغول ریختن قهوه شد .
سویون : جیمینا من حالم خوب نیست .
جیمین : قرص هات رو خوردی ؟
سویون : آره اما فکر نمیکنم مسمومیت باشه .
جیمین : پس .. چی شده ؟
سویون با گونه های سرخ گفت : فکر کنم .. حامله شدم .
جیمین با تعجب به سویون خیره شد .
جهسوک لیوان های قهوه رو روی میز گذاشت .
جهسوک : درمورد چی حرف میزنید ؟
جیمین : هیچی آپا ..
جهسوک : سویون دخترم .. حالت خوبه ؟
قطعا از چهره ی سویون میشد فهمید که حال خوبی نداره .
سویون دستش رو جلوی دهنش گرفت و به سمت دستشویی دویید .
جهسوک : جیمین اون ..
جیمین : نه آپا .. فکرشم نکن .
سویون در دستشویی رو پشتش بست .
جیمین با نگرانی پشت در دستشویی ایستاد .
جهسوک : پس باید به تهمین بگم که داریم بابابزرگ میشیم .
جیمین : آپا بس کن لطفا .. اون مسموم شده .
جهسوک : مادرت هم وقتی تورو حامله بود همین فکر رو میکرد .
سویون از دستشویی خارج شد
سویون : معذرت میخوام .
جهسوک : راحت باش دخترم . جیمین .. سویون رو بِبَر توی اتاق باید استراحت کنه .
جیمین : باشه .
دست سویون رو گرفت و به سمت اتاق راهنماییش کرد .
--
×پارت بعدی پارت آخره :))❤
۸۹.۰k
۱۸ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.