p.17 Rosaline
به من من افتادم...
_ن...نه بابا...اما چرا؟ مگه کجا میخوایم بریم؟
+فردا میخوام ببرمت کمپانی..فکر کنم میکاپ ارتیست لازم داشتن...
مات ومبهوت سرجام مونده بودم...
+بیخیال بابا..هرچی شد شد...کوک کاری نمیتونه بکنه..من پیشتم..اگه نبودم و اذیتت کرد سریع زنگ بزن به پلیس...اگه با بودنتم مخالفت کرد مشکلی نیست چون تو از طرف من اومدی سر کار نه کوک...
دستمو محکم فشار داد
+باشه؟
با تردید سرمو تکوندادم...
+حالام بگیر بخواب دختر..باید زودتر خوب شی فردا اولین روز کاریت قراره شروع شه..
لبخند زدم...
_ممنون اقای ک...
لبمو گاز گرفتم...
+چی؟
_اقای ته...
لپمو کشید...
+افرین داری راه میفتی..
سرمو انداختم پایین...از جاش پاشد و راه افتاد سمت در
+خوب بخوابی...
_شبتون بخیر
به محض اینکه بیرون رفت و درو بست سرمو کردم تو بالشت و باصدای بلند جیغ میزدم...وای یعنی دارم به ارزوهام میرسم؟ یعنی منم میکاپ ارتیست میشم؟ از ذوق پاهامپ به تخت میکوبیدم... ولی کوک چی؟...اونو چیکار کنم...ذوقم کور شد...شاید فقط باید نادیدش بگیرم...اره همینکارو میکنم...کار سختی نیست
اینقد توفکرفردا بودم که نفهمیدم کی خوابم برد
.................
باصدای تقه در لای چشممو باز کردم...
+رائل بیداری؟
توجام نشستم و به جلوم خیره شدم...من کجام؟ کیهداره در میزنه؟...یهو اتفاقای دیشب مثل فیلم از جلوچشمم رد شد...مثل فنر از جام پریدم و دوییدم سمت در و بازش کردم..تهیونگ اماده با به کت اسپرت قهوه ای و پیرهن کرمی وشلوار جین دم در وایساده بود...جذابیتش به حدی بود که نفست بند بیاد...
_ببخشید آقای کیم..نه نه ببخشید اقای ته الان حاضر میشم
و بدون اینکه منتظر شنیدن جوابش باشم درو روش بستم...واقعا به دوش گرفتن نیاز داشتم اما دیر بود..سریع موهامو شونه کردم و دورم ریختمشون..درکمدو باز کردم..خوب شد اونروز چنددست لباس ورداشتما..خب باید یه تیپ رسمی میزدم..به لباسا که دست زدم چشمام چارتا شد..اینا چییی بودن من ورداشتمممم؟ چرا یکم حواسموجمع نکردم یه لباس پوشیده وردارم خدایااااا...حالا چیکار کنم... یکیشون که انگار یکم بهتر بودو کشیدم بیرون... انگاری یکم پوشیده تر بود...یه پیرهن مشکی بود که دو وجب بالای زانوم بود...پوشیدمش و از تو اینه به خودم خیره شدم..انگار اصلا من نبودم...خیلیییی خوشگل بودددد...از اینکه لباس باز بود خجالت میکشیدم..همش پایینشو میکشیدم که بیاد پایینتر ولی فایده نداشت..یهو یادم اومد کفش ندارم...خدایا امروز چرا اینجوریه؟ چه غلطی کنم الان؟ دوییدم سمت در و بازش کردم..تهیونگ با دیدن من بدون هیچحرکتی بهم زل زده بود..با ناله گفتم:
_اقاااای تههههه من واسه این لباسه کفشششش ندارمممم...
همونطور بهم خیره مونده بود...دستمو جلوش تکون دادم که حواسش جمع شد
+چ..چیشده؟
_میگم من کفش ندارم واسه زیر این لباسه
لبه کتشو گرفت و تند تند راه افتاد سمت اشپز خونه
_اها..خب میگیریم اول بیا صبحونه بخوریم...
وا چرا اینجوری میکرد؟ هول شده بود اما چرا؟...منم دنبالش رفتم و پشت میز نشستم..میزصبحونه روکامل چیده بود..بدون اینکه به من نگاه کنه تند تند صبحونه میخورد چیشده ناراحت شده از اینکه صبح پاشدم درو روش بستم؟...یهو یادم اومد از خجالت دستمو جلوی صورتم گرفتم..گوشام داغ شده بود...خب هرکی دیگم بود منو با این سرو وضع میدید خجالت میکشید خب...لبامو محکم گاز گرفتم و چشامو بستم...
+چرا چیزینمیخوری؟
_میل ندارم اقای ته
+دستتوچرا اینجوری گرفتی روصورتت اخه؟
از لای انگشتام نگاش کردم و باصدای ارومی گفتم:
_لباسه..خیلی ناجوره نه؟
لبخندزد...
+وقتی دیدمت یه لحظه فکر کردم ماه از اسمون به زمین اومده...
اونیکی دستمم گذاشتم رو صورتم..داشتم از خجالت خفه میشدم... زد زیر خنده
+چیکار میکنی رائل؟
دستامو از رو صورتم ورداشت..
+زیبایی که خجالت نداره
سرمو پایین انداختم و هیچی نگفتم...
یهو یه لیوان شیر موز اومد سمتم
+بیا بخور ضعف نکنی...
از دستش گرفتمش..ته هم میدونس به شیر موز خوردن عادت دارم...هرکی با کوک زندگیمیکرد باید به شیر موز علاقه مند میشد
_ممنون اقای ته...
+بدو بخور که دیره...
لیوانو سر کشیدم و از جام پاشدم
_ممنون بابت صبحونه
+نوشجونت..بروتو ماشین بشین تا بیام...
_ن...نه بابا...اما چرا؟ مگه کجا میخوایم بریم؟
+فردا میخوام ببرمت کمپانی..فکر کنم میکاپ ارتیست لازم داشتن...
مات ومبهوت سرجام مونده بودم...
+بیخیال بابا..هرچی شد شد...کوک کاری نمیتونه بکنه..من پیشتم..اگه نبودم و اذیتت کرد سریع زنگ بزن به پلیس...اگه با بودنتم مخالفت کرد مشکلی نیست چون تو از طرف من اومدی سر کار نه کوک...
دستمو محکم فشار داد
+باشه؟
با تردید سرمو تکوندادم...
+حالام بگیر بخواب دختر..باید زودتر خوب شی فردا اولین روز کاریت قراره شروع شه..
لبخند زدم...
_ممنون اقای ک...
لبمو گاز گرفتم...
+چی؟
_اقای ته...
لپمو کشید...
+افرین داری راه میفتی..
سرمو انداختم پایین...از جاش پاشد و راه افتاد سمت در
+خوب بخوابی...
_شبتون بخیر
به محض اینکه بیرون رفت و درو بست سرمو کردم تو بالشت و باصدای بلند جیغ میزدم...وای یعنی دارم به ارزوهام میرسم؟ یعنی منم میکاپ ارتیست میشم؟ از ذوق پاهامپ به تخت میکوبیدم... ولی کوک چی؟...اونو چیکار کنم...ذوقم کور شد...شاید فقط باید نادیدش بگیرم...اره همینکارو میکنم...کار سختی نیست
اینقد توفکرفردا بودم که نفهمیدم کی خوابم برد
.................
باصدای تقه در لای چشممو باز کردم...
+رائل بیداری؟
توجام نشستم و به جلوم خیره شدم...من کجام؟ کیهداره در میزنه؟...یهو اتفاقای دیشب مثل فیلم از جلوچشمم رد شد...مثل فنر از جام پریدم و دوییدم سمت در و بازش کردم..تهیونگ اماده با به کت اسپرت قهوه ای و پیرهن کرمی وشلوار جین دم در وایساده بود...جذابیتش به حدی بود که نفست بند بیاد...
_ببخشید آقای کیم..نه نه ببخشید اقای ته الان حاضر میشم
و بدون اینکه منتظر شنیدن جوابش باشم درو روش بستم...واقعا به دوش گرفتن نیاز داشتم اما دیر بود..سریع موهامو شونه کردم و دورم ریختمشون..درکمدو باز کردم..خوب شد اونروز چنددست لباس ورداشتما..خب باید یه تیپ رسمی میزدم..به لباسا که دست زدم چشمام چارتا شد..اینا چییی بودن من ورداشتمممم؟ چرا یکم حواسموجمع نکردم یه لباس پوشیده وردارم خدایااااا...حالا چیکار کنم... یکیشون که انگار یکم بهتر بودو کشیدم بیرون... انگاری یکم پوشیده تر بود...یه پیرهن مشکی بود که دو وجب بالای زانوم بود...پوشیدمش و از تو اینه به خودم خیره شدم..انگار اصلا من نبودم...خیلیییی خوشگل بودددد...از اینکه لباس باز بود خجالت میکشیدم..همش پایینشو میکشیدم که بیاد پایینتر ولی فایده نداشت..یهو یادم اومد کفش ندارم...خدایا امروز چرا اینجوریه؟ چه غلطی کنم الان؟ دوییدم سمت در و بازش کردم..تهیونگ با دیدن من بدون هیچحرکتی بهم زل زده بود..با ناله گفتم:
_اقاااای تههههه من واسه این لباسه کفشششش ندارمممم...
همونطور بهم خیره مونده بود...دستمو جلوش تکون دادم که حواسش جمع شد
+چ..چیشده؟
_میگم من کفش ندارم واسه زیر این لباسه
لبه کتشو گرفت و تند تند راه افتاد سمت اشپز خونه
_اها..خب میگیریم اول بیا صبحونه بخوریم...
وا چرا اینجوری میکرد؟ هول شده بود اما چرا؟...منم دنبالش رفتم و پشت میز نشستم..میزصبحونه روکامل چیده بود..بدون اینکه به من نگاه کنه تند تند صبحونه میخورد چیشده ناراحت شده از اینکه صبح پاشدم درو روش بستم؟...یهو یادم اومد از خجالت دستمو جلوی صورتم گرفتم..گوشام داغ شده بود...خب هرکی دیگم بود منو با این سرو وضع میدید خجالت میکشید خب...لبامو محکم گاز گرفتم و چشامو بستم...
+چرا چیزینمیخوری؟
_میل ندارم اقای ته
+دستتوچرا اینجوری گرفتی روصورتت اخه؟
از لای انگشتام نگاش کردم و باصدای ارومی گفتم:
_لباسه..خیلی ناجوره نه؟
لبخندزد...
+وقتی دیدمت یه لحظه فکر کردم ماه از اسمون به زمین اومده...
اونیکی دستمم گذاشتم رو صورتم..داشتم از خجالت خفه میشدم... زد زیر خنده
+چیکار میکنی رائل؟
دستامو از رو صورتم ورداشت..
+زیبایی که خجالت نداره
سرمو پایین انداختم و هیچی نگفتم...
یهو یه لیوان شیر موز اومد سمتم
+بیا بخور ضعف نکنی...
از دستش گرفتمش..ته هم میدونس به شیر موز خوردن عادت دارم...هرکی با کوک زندگیمیکرد باید به شیر موز علاقه مند میشد
_ممنون اقای ته...
+بدو بخور که دیره...
لیوانو سر کشیدم و از جام پاشدم
_ممنون بابت صبحونه
+نوشجونت..بروتو ماشین بشین تا بیام...
۵.۵k
۲۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.