فیک جیمین و رزی ( عشق تمام نشدنی ) پارت ۲
جیمین : فردا صبح این اتفاق رزی زنگ زد :
_ سلام ج ... ج ... جیمین
_ سلام !
_ من عاشقت شدم !
_ منم همینطور !
_ امشب می تونی بیای پیشم بمونی !
_ اره عزیزم
_ فقط ی چیزی به کسی نگیا !
_ باشه ، باشه
_ مرسی بای
_ بای
جیمین : عشق ما از خیلی وقت پیش بود ولی ما به کسی نمی گفتیم و به روی هم نمی آوردیم ولی من عاشقشم ...
( ۸ ساعت بعد )
رزی : جیمین زنگ زد و گفت من راه افتادم الان خودمو می رسونم ...
منم گفتم باشه ...
وقتی که رسید پریدم تو بقلش و گفتم من این همه سال تو رو
دوست داشتم چرا بهت نگفتم اونم بهم گفت که عشقم منم این همه سال دوست داشتم 🥲🥲
از اون شب دیگه ما عشقمون واقعی شد ...
برای خودم و جیمین قهوه ریخته بودم وسط قهوه خوردنم جیمین زانو زد وقتی قهوه رو قورت دادم گفتم داری
چیکار میکنی ؟
بهم گفت : باهام ازدواج میکنی ؟
منم بهش گفتم : ب ... ب ... بله
و پریدم بقلش گریم گرفته بود اصلا دنیا رو بهم داده بودن ...
💜💜💜
_ سلام ج ... ج ... جیمین
_ سلام !
_ من عاشقت شدم !
_ منم همینطور !
_ امشب می تونی بیای پیشم بمونی !
_ اره عزیزم
_ فقط ی چیزی به کسی نگیا !
_ باشه ، باشه
_ مرسی بای
_ بای
جیمین : عشق ما از خیلی وقت پیش بود ولی ما به کسی نمی گفتیم و به روی هم نمی آوردیم ولی من عاشقشم ...
( ۸ ساعت بعد )
رزی : جیمین زنگ زد و گفت من راه افتادم الان خودمو می رسونم ...
منم گفتم باشه ...
وقتی که رسید پریدم تو بقلش و گفتم من این همه سال تو رو
دوست داشتم چرا بهت نگفتم اونم بهم گفت که عشقم منم این همه سال دوست داشتم 🥲🥲
از اون شب دیگه ما عشقمون واقعی شد ...
برای خودم و جیمین قهوه ریخته بودم وسط قهوه خوردنم جیمین زانو زد وقتی قهوه رو قورت دادم گفتم داری
چیکار میکنی ؟
بهم گفت : باهام ازدواج میکنی ؟
منم بهش گفتم : ب ... ب ... بله
و پریدم بقلش گریم گرفته بود اصلا دنیا رو بهم داده بودن ...
💜💜💜
۷.۵k
۱۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.