رمان جاسوس و مدرسه پارت ۹
(آنیا::+,بکی::*)
+خب مطلع هم هستی از اتفاقاتی که داره در مدرسه رخمیده وچه مشکلاتی در خصوص نمرات وقبولی دانش آموزان بوجود اومده با این رویه هیچکسی و خصوصا من برای سرانجام رسوندن نقشه ی بابا نمیتونیم استرلا بگیریم و جز دانش آموزان ممتاز و استارلا ها بشیم!!
*هوم،دقیقا درسته پدر منم خیلی رویم در این خصوص حساب باز کرده واگر خیلیم درس بخونم و با این شرایط نمره ی قبولی بدست نیارم بیخود وبی جهت تنبیه میشم وکسی حرفموباورنمیکنه،ببینم تو ایده ای در این خصوص داری آنیا؟
+حقیقتا آره،دلم میخواد راه بابا را پیش بگیرم وکاراگاه خوبی بشم ودوست داشتم برای شروع کار وکسب تجربه از این مرحله شروع بکنم،منتهی به کسانی نیاز دارم که کمکم بکنن وباهم همکاری داشته باشیم اما کسی نیست،ببینم تو میتونی بهم ملحق بشی بکی؟
*حقیقتا نه وبابت این موضوع متاسفم آنیا،میدونی به دردسرش نمی ارزه ومیدونی که بابام فرد مهمی اگر از جانب من مشکلی پیش بیاد از دفتر بخوانش به آموزش و پرورش اطلاع میدن ودردسر میشه....
اما اگر دوست داشتی با کسی حرف بزنی همیشه کنارت میمونم من بهترین دوستمو رها نمیکنم.
+که اینطور درسته حق هم میدی،ممنونممم ازت بکی جونمم تو هم بهترین دوست منییی
و اینکه نظرت درمورد دامیان چیه؟ بنظرم اونهمکار عالی میشه منتها نمیدونمکجاست که بهش درخواستموبرسونم.یک مدتی باهاش صحبت میکردم ولی ناگهانی ارتباطشو باهایم قطع کرد.
*بنظر ایده ی خوبی میاد،وایسا چییی؟؟ توبا دامیان حرفمیزدییی؟؟ ببینم خبریه اونیه که من فکرمیکنم؟
+نه نه بکی جونم به خودت مسلط باش همچنین خبرایی نیست من اصلا همچنین آدمی نیستمم
*خخ میدونم بابا شوخی کردم،خب میدونی شاید بتونم در این خصوصکمکی بهت بکنم.
+چطوری؟؟
*میدونی از وقتی که پدرش بابت اختلاص گری هایش از کشور فرار کرد برادر زاده اش را رئیس شرکت کرد.
و از پدرم قولگرفت که به شرط نامزدی با من رابطه ی تجاری بین شرکت پدرم با شرکت دزموند را قطع نمیکند.
در این خصوص پدرم چون همینطوری زیان های زیادی دیده بود ناچار قبول کرد وبرای همین من هر ماه در یکروزخاص می بایست جهت آشنایی با نامزدم به دیدنش برم... دوست داری این بار توهم با من بیای؟ احتمال میدم چون پسر عمویدامیان هست از مکانی که در حال حاضر داره زندگی میکنه مطلع باشه.
+وای بکیی این عالیه حتما میام،ولی ببینم تو به این طرف حسی داری؟ یا اجباری کردنش برایت دردسر درست کرده؟ اگر مجبورت کردنوطرف را دوست نداری به خودمبگو به حسابش برسمنظرشوعوض کنه تا با خانواده ی شما وارد معامله نشه!
*نه نه آنیا نمیخواد کاری بکنیی! حقیقتا یک حس هایی بهش دارم آدم بدی نیست ولی بخاطر پدرمم نمیتونم تونگران من نباش باشه؟
+خیلی خب ولی اگرکمکی نیاز داشتی بهم بگوباشه؟
*حتما
+خب روزملاقات کی وچه ساعتی؟
*دوروز دیگه جلوی ایستگاه میلان ساعت ۳ بعد از ظهر حاضر باش تا بیام باهمدیگر بریم به مرکز شهر
+حتما وممنونم،دیگر بیشتر از این مزاحمت نمیشم بکی مواظب خودت باش فعلا
*فعلا آنیا چان میبینمت.
+خب مطلع هم هستی از اتفاقاتی که داره در مدرسه رخمیده وچه مشکلاتی در خصوص نمرات وقبولی دانش آموزان بوجود اومده با این رویه هیچکسی و خصوصا من برای سرانجام رسوندن نقشه ی بابا نمیتونیم استرلا بگیریم و جز دانش آموزان ممتاز و استارلا ها بشیم!!
*هوم،دقیقا درسته پدر منم خیلی رویم در این خصوص حساب باز کرده واگر خیلیم درس بخونم و با این شرایط نمره ی قبولی بدست نیارم بیخود وبی جهت تنبیه میشم وکسی حرفموباورنمیکنه،ببینم تو ایده ای در این خصوص داری آنیا؟
+حقیقتا آره،دلم میخواد راه بابا را پیش بگیرم وکاراگاه خوبی بشم ودوست داشتم برای شروع کار وکسب تجربه از این مرحله شروع بکنم،منتهی به کسانی نیاز دارم که کمکم بکنن وباهم همکاری داشته باشیم اما کسی نیست،ببینم تو میتونی بهم ملحق بشی بکی؟
*حقیقتا نه وبابت این موضوع متاسفم آنیا،میدونی به دردسرش نمی ارزه ومیدونی که بابام فرد مهمی اگر از جانب من مشکلی پیش بیاد از دفتر بخوانش به آموزش و پرورش اطلاع میدن ودردسر میشه....
اما اگر دوست داشتی با کسی حرف بزنی همیشه کنارت میمونم من بهترین دوستمو رها نمیکنم.
+که اینطور درسته حق هم میدی،ممنونممم ازت بکی جونمم تو هم بهترین دوست منییی
و اینکه نظرت درمورد دامیان چیه؟ بنظرم اونهمکار عالی میشه منتها نمیدونمکجاست که بهش درخواستموبرسونم.یک مدتی باهاش صحبت میکردم ولی ناگهانی ارتباطشو باهایم قطع کرد.
*بنظر ایده ی خوبی میاد،وایسا چییی؟؟ توبا دامیان حرفمیزدییی؟؟ ببینم خبریه اونیه که من فکرمیکنم؟
+نه نه بکی جونم به خودت مسلط باش همچنین خبرایی نیست من اصلا همچنین آدمی نیستمم
*خخ میدونم بابا شوخی کردم،خب میدونی شاید بتونم در این خصوصکمکی بهت بکنم.
+چطوری؟؟
*میدونی از وقتی که پدرش بابت اختلاص گری هایش از کشور فرار کرد برادر زاده اش را رئیس شرکت کرد.
و از پدرم قولگرفت که به شرط نامزدی با من رابطه ی تجاری بین شرکت پدرم با شرکت دزموند را قطع نمیکند.
در این خصوص پدرم چون همینطوری زیان های زیادی دیده بود ناچار قبول کرد وبرای همین من هر ماه در یکروزخاص می بایست جهت آشنایی با نامزدم به دیدنش برم... دوست داری این بار توهم با من بیای؟ احتمال میدم چون پسر عمویدامیان هست از مکانی که در حال حاضر داره زندگی میکنه مطلع باشه.
+وای بکیی این عالیه حتما میام،ولی ببینم تو به این طرف حسی داری؟ یا اجباری کردنش برایت دردسر درست کرده؟ اگر مجبورت کردنوطرف را دوست نداری به خودمبگو به حسابش برسمنظرشوعوض کنه تا با خانواده ی شما وارد معامله نشه!
*نه نه آنیا نمیخواد کاری بکنیی! حقیقتا یک حس هایی بهش دارم آدم بدی نیست ولی بخاطر پدرمم نمیتونم تونگران من نباش باشه؟
+خیلی خب ولی اگرکمکی نیاز داشتی بهم بگوباشه؟
*حتما
+خب روزملاقات کی وچه ساعتی؟
*دوروز دیگه جلوی ایستگاه میلان ساعت ۳ بعد از ظهر حاضر باش تا بیام باهمدیگر بریم به مرکز شهر
+حتما وممنونم،دیگر بیشتر از این مزاحمت نمیشم بکی مواظب خودت باش فعلا
*فعلا آنیا چان میبینمت.
۶.۳k
۲۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.