𝑷𝒂𝒓𝒕 15

£اخه...
+اه...مثل اینکه دوستی ما تا همین جا بوده...
£نه بابا درست میشه ناامید نشو بعدشم جیمین همین دیروز بهم گفت که از جه هوا متنفرم
+پس چرا آنقدر باهاش صمیمیه؟
£اونجاشو منم نفهمیدم...خیلی عجیب باهام حرف میزد انگار...
+انگارچی؟
£انگار یه چیزی رو میخواست بهم بگه اما بعد پشیمون میشد ازش پرسیدم
+چی گفت
£گفت چیز خاصی نیست
+هان!؟
£اره بعد گفت دیرم میشه از قیافش معلوم بود حال خوبی نداشت...
دفعه ی بعدی که دیدمش باید باهاش حرف بزنم
+آها...ب...باش

ا/ت ویو
(حرف های شوگا خیلی ذهنمو درگیر کرد ولی سعی میکردم آروم باشم
با حرف شوگا کل دنیا روی سرم خراب شد... بخاطر همین ازم دور میشه...اعصابم داغون بود...که با حرف شوگا کمی بهتر شدم...)
£این کتابو برات انتخاب کردم
+واااای این کتاب مورد علاقمه خیلی وقت بود دنبالش می گشتم.
£اوهوم اون روز که بهم گفتی کتابی که دوست داشتم نیست برات خریدم
+وای ممنون
£خواهش میکنم...ام راستی وی دوست داری بخوری؟
+قهوه میخورم
£اوک

ا/ت ویو
(داشتیم قهوه می‌خوردیم و کتاب میخوندیم که یهو چشمم به در کافه افتاد...چی!...

ادامه دارد ✨🗿
شرط
۲۰ لایک
۴۰ کامنت
بیشتر حمایتم کنید بیشتر قسمت های جدید رو میزارم 🙃✨