[شکست عشق ]
[شکست عشق ]
p3
<ویو الا چند ساعت پیش>
از شرکت زدم بیرون کاش نمی رفتم شرکت تا اون
صحنه رو میدیدم باورم نمیشد که کوک بهم خیانت
کرد پام رو بیشتر روی گاز فشار دادم و خودم رو به
پارکی رسوندم روی نیمکت نشستم و گریه می کردم
که آسمونم با گریه های من شروع به گریه ها کرد
بارون شدتت گرفته بود و منم خیس خیس بودم از
روی نیمکت بلند شدم و مثل آواره ها توی کوچه
خیابونا می گشتم حالم خیلی بد بود و به زور می
تونستم راه برم و جلوم رو ببینم... ناگهان چشمام سیاهی رفت و افتادم....
دقایقی بعد
چشمام رو باز کردم
+ من کجام اینجا کجاست
نگاهی درست به اطرافم کردم که متوجه شدم توی
بیمارستانم ولی من اینجا چیکار میکنم
در باز شد و دکتر اومد تو
×سلام بیدار شدین
+ببخشید من اینجا چیکار میکنم
×بیهوش شده بودین که چند نفر آوردتون اینجا
+چرا بیهوش شدم
× بهتون شک وارد شده بود و با وجود ب.......
[شکست عشق]
× بهتون شک وارد شده بود و با وجود <بچه> بیهوش شدین
درست شنیدم گفت بچه، ب...بچه
+ ببخشید شما گفتین بچه
× آره شما باردارید خبر نداشتین
+نه
× شوهرتون کجا هستند باید این فرم رو پر کنن
یهو با اومدن اسم کوک گریم گرفت و یاد اون صحنه
افتادم با صدای لرزون گفتم
+ شوهرم مرده<گریه
×آ واقعا متاسفم
+کی مرخص میشم <درحال پاک کردن اشکاش
× همین الان این فرم رو پر کنین کارهای ترخیص رو انجام بدین می تونید برید
+چشم
× و ی جیز این عکس های گرفته شده از بچه داخل شکمتون
عکس ها رو گرفتم و با چشمای گریون به عکسا نگا میکردم چقدر کوچولو بود بدون چشم برداشتن از عکس ها گفتم
+ چند ماهشه
× تازه 2 هفته اس
+ آها
کار های ترخیص رو انجام دادم و از بیمارستان خارج
شدم الان کجا برم تنها خونه ای که داشتم خونه
شوهری بود که واسم مرده
شب رو توی هتل گذروندم و برای فردا بلیتی به پاریس
گرفتم عمو بزرگم اونجا شرکتی داره که پسر عموم
رئیسش هست......
#فیک
#چندپارتی
#تکپارتی
#بی_تی_اس
#جونگ_کوک
p3
<ویو الا چند ساعت پیش>
از شرکت زدم بیرون کاش نمی رفتم شرکت تا اون
صحنه رو میدیدم باورم نمیشد که کوک بهم خیانت
کرد پام رو بیشتر روی گاز فشار دادم و خودم رو به
پارکی رسوندم روی نیمکت نشستم و گریه می کردم
که آسمونم با گریه های من شروع به گریه ها کرد
بارون شدتت گرفته بود و منم خیس خیس بودم از
روی نیمکت بلند شدم و مثل آواره ها توی کوچه
خیابونا می گشتم حالم خیلی بد بود و به زور می
تونستم راه برم و جلوم رو ببینم... ناگهان چشمام سیاهی رفت و افتادم....
دقایقی بعد
چشمام رو باز کردم
+ من کجام اینجا کجاست
نگاهی درست به اطرافم کردم که متوجه شدم توی
بیمارستانم ولی من اینجا چیکار میکنم
در باز شد و دکتر اومد تو
×سلام بیدار شدین
+ببخشید من اینجا چیکار میکنم
×بیهوش شده بودین که چند نفر آوردتون اینجا
+چرا بیهوش شدم
× بهتون شک وارد شده بود و با وجود ب.......
[شکست عشق]
× بهتون شک وارد شده بود و با وجود <بچه> بیهوش شدین
درست شنیدم گفت بچه، ب...بچه
+ ببخشید شما گفتین بچه
× آره شما باردارید خبر نداشتین
+نه
× شوهرتون کجا هستند باید این فرم رو پر کنن
یهو با اومدن اسم کوک گریم گرفت و یاد اون صحنه
افتادم با صدای لرزون گفتم
+ شوهرم مرده<گریه
×آ واقعا متاسفم
+کی مرخص میشم <درحال پاک کردن اشکاش
× همین الان این فرم رو پر کنین کارهای ترخیص رو انجام بدین می تونید برید
+چشم
× و ی جیز این عکس های گرفته شده از بچه داخل شکمتون
عکس ها رو گرفتم و با چشمای گریون به عکسا نگا میکردم چقدر کوچولو بود بدون چشم برداشتن از عکس ها گفتم
+ چند ماهشه
× تازه 2 هفته اس
+ آها
کار های ترخیص رو انجام دادم و از بیمارستان خارج
شدم الان کجا برم تنها خونه ای که داشتم خونه
شوهری بود که واسم مرده
شب رو توی هتل گذروندم و برای فردا بلیتی به پاریس
گرفتم عمو بزرگم اونجا شرکتی داره که پسر عموم
رئیسش هست......
#فیک
#چندپارتی
#تکپارتی
#بی_تی_اس
#جونگ_کوک
۷.۷k
۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.