هفت دنیا زندگی
هفت دنیا زندگی
پارت ۳
چشماش باز شد هنوز زنده اس چطور ممکنه دردی که اون لحظات میکشید اون رو تا سر حد مرگ میبرد فکرش هم نمیکرد هنوز زنده باشه توان بلند شدن نداشت تمام بدنش کبود و خونی بود هر جور که شد از جاییش بلند شد و به سمت حمام رفت شاید فکر کنین میخواد کارش رو تموم کنه ولی نه اون قوی تر از این حرفا بود هیچ وقت تسلیم خواسته بقیه نشده و نخواهد شد اگه اون بمیره خواسته نامادری و پدرش براورده میشه
شیر دوش آب را به سمت آب سرد باز کرد و بدون حتی ذره ای مکث زیر آب سرد رفت وقتی قطره های آب سرد روی با زخم های روی بدنش برخورد میکرد حس دلنشینی میگرفت نه اینکه آرام شود اتفاقا درد خیلی بدی بهش وارد میشد ولی لذت میبرد از درد کشیدن لذت میبرد
چرا که بدون هیچ خوار شدن و حقیر شد جلو بقیه کتک خورد غرورش رو نشکست و تسلیم زور گویی های یونا نشد
شکسته نشدن غرورش بیشتر از هر چی برایش مهم بود حتی برای حفظ غرورش جونش هم میداد
سه روز از اون ماجرا میگذرد و امروز روز آخر زندانی شدنش بود
قرار بود بعد از یک هفته رنگ بیرون رو ببینه هیچ حسی نداشت بدون هیچ حرفی از خونه بیرون زد تو خیابون راه میرفت هندزفری رو تو گوشش گذاشت و آهنگ The Happiest girl
رو پلی کرد و به سمت مقصد اش قدم
بر میداشت
سوز سرما هر لحظه بیشتر میشد و زخم های روی بدن هیونا به سوز سرما واکنش نشون میدادند و درد بدی رو بهش وارد میکردند
حواسش به خیابان ها و ماشین ها نبود سرش پایین بود و بی وقفه راه میرفت تا به مقصدش برسد ولی هر چه میرفت نمیرسید سرش رو بالا اورد اینجا دیگه کجاست انگار خیلی از راه دانشگاه دور شده بود به ساعتش نگاه کرد باید تا ۲۵ دقیقه دیگه داخل دانشگاه میبود وگرنه برایش غیبت رد میکردند
با سرعت زیاد به طرف دانشگاه حرکت کرد حواسش به اطرافش نبود وسط خیابان بدون توجه به ماشین ها میدوید
حین دویدن متوقف شد و و با یک جسم سفت و سخت برخورد کرد
همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد بدن غرق در خون هیونا روی خیابان که با بارش باران خیس شده بود افتاد تنها چیزی که میدید و میشندید تجمع مردم دورش و جویا شدن کسی از حالش را میشنید و میدید
دیگه وقتش بود هیونا داشت به آرزوش میرسید تنها آرزو اش این بود که بمیرد و از این زندگی نکبت بارش آزاد شود
ولی این پایان مشکلات هیونا نبود هیچ وقت چیزی رو که فکر میکنیم درست نیست و ممکنه بلعکسش باشه
امروز سه پارت براتون گذاشتم لطفا حمایت کنید اگه کامنت نمیزارین حداقل لایک کنید🤧
پارت ۳
چشماش باز شد هنوز زنده اس چطور ممکنه دردی که اون لحظات میکشید اون رو تا سر حد مرگ میبرد فکرش هم نمیکرد هنوز زنده باشه توان بلند شدن نداشت تمام بدنش کبود و خونی بود هر جور که شد از جاییش بلند شد و به سمت حمام رفت شاید فکر کنین میخواد کارش رو تموم کنه ولی نه اون قوی تر از این حرفا بود هیچ وقت تسلیم خواسته بقیه نشده و نخواهد شد اگه اون بمیره خواسته نامادری و پدرش براورده میشه
شیر دوش آب را به سمت آب سرد باز کرد و بدون حتی ذره ای مکث زیر آب سرد رفت وقتی قطره های آب سرد روی با زخم های روی بدنش برخورد میکرد حس دلنشینی میگرفت نه اینکه آرام شود اتفاقا درد خیلی بدی بهش وارد میشد ولی لذت میبرد از درد کشیدن لذت میبرد
چرا که بدون هیچ خوار شدن و حقیر شد جلو بقیه کتک خورد غرورش رو نشکست و تسلیم زور گویی های یونا نشد
شکسته نشدن غرورش بیشتر از هر چی برایش مهم بود حتی برای حفظ غرورش جونش هم میداد
سه روز از اون ماجرا میگذرد و امروز روز آخر زندانی شدنش بود
قرار بود بعد از یک هفته رنگ بیرون رو ببینه هیچ حسی نداشت بدون هیچ حرفی از خونه بیرون زد تو خیابون راه میرفت هندزفری رو تو گوشش گذاشت و آهنگ The Happiest girl
رو پلی کرد و به سمت مقصد اش قدم
بر میداشت
سوز سرما هر لحظه بیشتر میشد و زخم های روی بدن هیونا به سوز سرما واکنش نشون میدادند و درد بدی رو بهش وارد میکردند
حواسش به خیابان ها و ماشین ها نبود سرش پایین بود و بی وقفه راه میرفت تا به مقصدش برسد ولی هر چه میرفت نمیرسید سرش رو بالا اورد اینجا دیگه کجاست انگار خیلی از راه دانشگاه دور شده بود به ساعتش نگاه کرد باید تا ۲۵ دقیقه دیگه داخل دانشگاه میبود وگرنه برایش غیبت رد میکردند
با سرعت زیاد به طرف دانشگاه حرکت کرد حواسش به اطرافش نبود وسط خیابان بدون توجه به ماشین ها میدوید
حین دویدن متوقف شد و و با یک جسم سفت و سخت برخورد کرد
همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد بدن غرق در خون هیونا روی خیابان که با بارش باران خیس شده بود افتاد تنها چیزی که میدید و میشندید تجمع مردم دورش و جویا شدن کسی از حالش را میشنید و میدید
دیگه وقتش بود هیونا داشت به آرزوش میرسید تنها آرزو اش این بود که بمیرد و از این زندگی نکبت بارش آزاد شود
ولی این پایان مشکلات هیونا نبود هیچ وقت چیزی رو که فکر میکنیم درست نیست و ممکنه بلعکسش باشه
امروز سه پارت براتون گذاشتم لطفا حمایت کنید اگه کامنت نمیزارین حداقل لایک کنید🤧
۵.۲k
۲۳ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.