خدمتکار عمارت ما
پارت:۶
ات ویو:نشسته بودم بغل جونگوک که یهو کوک منو بغل کرد و گزتشت رو پاش
جونگکوک:بیبی حالت خوبه
ات:ام...مممنون...
لونا:جونگکوک...مگا قرار نبود من و تو باهم ازدواج کنیم پس این کیه
جونگکوک:دوست دخترم
لونا:چ...چییی....عمووووو
پدر کوک:بله...؟
لونا:عمو...این هرزه کیه رو پای شوهر منننن....؟
پدر کوک:جونگکوک...!این کیه...؟
جونگکوک:دوس دخترم...چیه ها...؟مشکلیه...؟
پدرکوک:ولی تو یرار بود
جونگکوک:قرار مدار برا خودته بابا...من با لونا ازدواج نمیکنم
لونا:عیش...عمووووو....![با داد و جیغ]
این هرزه رو از اینجا بیرون کن
جونگکوک:دهنتو ببند
پدر کوک:هردوتون ساکت شید....!
جونگکوک:ب..باشه
لونا ویو:
هع...جیمین خیلی تابلوعه...رو این هرزه کراشه....هوم...منم.رابطشونو خراب میکنم...اره...!
به یکی از دوستام میگم که ازشون عکس بگیره...اره...میدونم چیکار کنم....!
=مهمونی تمامید و همه رفتم خونه هاشون و کپیدند=
_فردا صبح_
ات ویو:با صدای اجوما از خواب بیدار شدم که داشت صدام میکرد و میگفت برم پیشش
میخواستم پاشم که یهو درد شدیدی تو دلم ایجاد شد و بله عادت ماهیانه شده بودم رفتم از اجوما پد گرفتم و رفتم کار هارو انجام دادم ارباب بیرون بود و بعد از ۲ ساعت برگشت
ات:سلام...
=جونگکوک زد تو گوشه ات=
کوک:هرزه احمق....
ات:هق...چ...چیشده..؟
کوک:این چیه هااااا......!!!!
ات:چ..چی...به خدا این من نیستم
کوک:دروغ نگوو...
ات:دروغ..
کوک:بیاریدش اتاق شکنجه.....!زوددد
ات:چ..چی این من نیستممممم
کوک:دهنتو ببند
=ات رو بردت اتاق شکنجه=
کوک:هر ضربه رو میشماری....در غیر این صورت ۳ برابر میشه...
ات:هق...
ات:یک...هق دو...سه...هق...چهار
ات:شصد و پنج...هق..اخخخ
=جونگکوک شلاق رو گزاشت کنار و اومد و......=
کرم....بهتون گفتم حواستون باهش بهش
هههعیی
خمارییی
ات ویو:نشسته بودم بغل جونگوک که یهو کوک منو بغل کرد و گزتشت رو پاش
جونگکوک:بیبی حالت خوبه
ات:ام...مممنون...
لونا:جونگکوک...مگا قرار نبود من و تو باهم ازدواج کنیم پس این کیه
جونگکوک:دوست دخترم
لونا:چ...چییی....عمووووو
پدر کوک:بله...؟
لونا:عمو...این هرزه کیه رو پای شوهر منننن....؟
پدر کوک:جونگکوک...!این کیه...؟
جونگکوک:دوس دخترم...چیه ها...؟مشکلیه...؟
پدرکوک:ولی تو یرار بود
جونگکوک:قرار مدار برا خودته بابا...من با لونا ازدواج نمیکنم
لونا:عیش...عمووووو....![با داد و جیغ]
این هرزه رو از اینجا بیرون کن
جونگکوک:دهنتو ببند
پدر کوک:هردوتون ساکت شید....!
جونگکوک:ب..باشه
لونا ویو:
هع...جیمین خیلی تابلوعه...رو این هرزه کراشه....هوم...منم.رابطشونو خراب میکنم...اره...!
به یکی از دوستام میگم که ازشون عکس بگیره...اره...میدونم چیکار کنم....!
=مهمونی تمامید و همه رفتم خونه هاشون و کپیدند=
_فردا صبح_
ات ویو:با صدای اجوما از خواب بیدار شدم که داشت صدام میکرد و میگفت برم پیشش
میخواستم پاشم که یهو درد شدیدی تو دلم ایجاد شد و بله عادت ماهیانه شده بودم رفتم از اجوما پد گرفتم و رفتم کار هارو انجام دادم ارباب بیرون بود و بعد از ۲ ساعت برگشت
ات:سلام...
=جونگکوک زد تو گوشه ات=
کوک:هرزه احمق....
ات:هق...چ...چیشده..؟
کوک:این چیه هااااا......!!!!
ات:چ..چی...به خدا این من نیستم
کوک:دروغ نگوو...
ات:دروغ..
کوک:بیاریدش اتاق شکنجه.....!زوددد
ات:چ..چی این من نیستممممم
کوک:دهنتو ببند
=ات رو بردت اتاق شکنجه=
کوک:هر ضربه رو میشماری....در غیر این صورت ۳ برابر میشه...
ات:هق...
ات:یک...هق دو...سه...هق...چهار
ات:شصد و پنج...هق..اخخخ
=جونگکوک شلاق رو گزاشت کنار و اومد و......=
کرم....بهتون گفتم حواستون باهش بهش
هههعیی
خمارییی
۸.۳k
۰۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.