My king
Part15
بلافاصله رفتم سراغ کتاب بعدی
ا/ت: اجحاف نکردن و آسیب نرساندن به دیگران برای رسیدن به برابری، ریشه و بنیاد جامعه است.
دو صفحه بعد...
ا/ت :عدالت و بی عدالتی،هر دو با تصمیم یک فرد شروع و با تصمیم او هم پایان می یابند.
نگاهم رو از کتاب گرفتم و به چشماش دوختم..
ا/ت :شما باید بهتر از من با کتابای اصول تعالیم ولیعهدی و اصول حکومت پادشاهان، آشنا باشین،...اینطور نیست؟؟
ابرویی باالانداخت و با پوزخندی، نگام کرد.
ا/ت :همه این کتابا، در مورد عدالت و بخشندگی و دوری از ظلم و ستم حرف میزنن..چیزایی که شما، بویی ازشون
نبردین...فکر میکنین این همه ظلم و ستم به یه مشت رعیت بی گناه که با شراطی که براشون درست کردین، دارن به
سختی زندگیشونو میگذرونن، لازمه؟؟ چیو میخواین ثابت کنین؟؟!
اینکه قدرتمندین؟؟ میخواین همه ازتون بترسن؟؟..با این کارا، فقط دارین روز به روز، به آدمایی که ازتون متنفر میشن، اضافه میکنین...
شمشیرش رو محکم رو میز کوبید و گفت:
یونگی :کافیه ملکه...یبار بهت گفتم تو کارایی که بهت مربوط نیست، دخالت نکن...چطور جرعت میکنی رو به روی من بشینی و از شکل حکومت کردنم، انتقاد کنی..هااااان؟؟؟
ا/ت :انتقاد میکنم چون همه به تنگ اومدن..ازین همه ظلم و ستمی که تو وجودتونه....از این..
با پریدنش وسط حرفم نذاشت حرفمو کامل کنم
یونگی :برام مهم نیست که مردم ازم متنفرن یا عاشقمن...من، هرطور دلم بخاد، حکومت میکنم...!!
ا/ت :اطرافیانم بهم میگن که شما نسبت به من، لطف ویژه ای دارین نمیدونم چیزایی که میگن، درسته یا نه، اما اینو بدونین، تا زمانیکه به این اوضاعی که برای مردم درست کردین، ادامه بدین، هیچ جایگاهی تو قلبم ندارین...حتی اگه مجبورم کنین مثل دفعه اول، باهاتون همخواب بشم، حتی اگه مادر جانشینتون بشم، حتی اگه سال های سال بگذره...
با نگاهش که کم کم از خشم روبه تعجب و ناراحتی رفت ، از رو زمین، بلند شدم و بعد از گفتن"تصمیم با خودتونه" از سالن، بیرون اومدم....
بانو هان :صدای داد و فریادتون تا اینجا میومد..اتفاقی افتاده؟؟
ا/ت :اتفاقی نیوفتاده، فقط به سری چیزا، ازین به بعد قراره تغییر کنه...
ادامه پارت بعد
لایک و کامنت و فالو فراموش نشه لاوم♡︎
بلافاصله رفتم سراغ کتاب بعدی
ا/ت: اجحاف نکردن و آسیب نرساندن به دیگران برای رسیدن به برابری، ریشه و بنیاد جامعه است.
دو صفحه بعد...
ا/ت :عدالت و بی عدالتی،هر دو با تصمیم یک فرد شروع و با تصمیم او هم پایان می یابند.
نگاهم رو از کتاب گرفتم و به چشماش دوختم..
ا/ت :شما باید بهتر از من با کتابای اصول تعالیم ولیعهدی و اصول حکومت پادشاهان، آشنا باشین،...اینطور نیست؟؟
ابرویی باالانداخت و با پوزخندی، نگام کرد.
ا/ت :همه این کتابا، در مورد عدالت و بخشندگی و دوری از ظلم و ستم حرف میزنن..چیزایی که شما، بویی ازشون
نبردین...فکر میکنین این همه ظلم و ستم به یه مشت رعیت بی گناه که با شراطی که براشون درست کردین، دارن به
سختی زندگیشونو میگذرونن، لازمه؟؟ چیو میخواین ثابت کنین؟؟!
اینکه قدرتمندین؟؟ میخواین همه ازتون بترسن؟؟..با این کارا، فقط دارین روز به روز، به آدمایی که ازتون متنفر میشن، اضافه میکنین...
شمشیرش رو محکم رو میز کوبید و گفت:
یونگی :کافیه ملکه...یبار بهت گفتم تو کارایی که بهت مربوط نیست، دخالت نکن...چطور جرعت میکنی رو به روی من بشینی و از شکل حکومت کردنم، انتقاد کنی..هااااان؟؟؟
ا/ت :انتقاد میکنم چون همه به تنگ اومدن..ازین همه ظلم و ستمی که تو وجودتونه....از این..
با پریدنش وسط حرفم نذاشت حرفمو کامل کنم
یونگی :برام مهم نیست که مردم ازم متنفرن یا عاشقمن...من، هرطور دلم بخاد، حکومت میکنم...!!
ا/ت :اطرافیانم بهم میگن که شما نسبت به من، لطف ویژه ای دارین نمیدونم چیزایی که میگن، درسته یا نه، اما اینو بدونین، تا زمانیکه به این اوضاعی که برای مردم درست کردین، ادامه بدین، هیچ جایگاهی تو قلبم ندارین...حتی اگه مجبورم کنین مثل دفعه اول، باهاتون همخواب بشم، حتی اگه مادر جانشینتون بشم، حتی اگه سال های سال بگذره...
با نگاهش که کم کم از خشم روبه تعجب و ناراحتی رفت ، از رو زمین، بلند شدم و بعد از گفتن"تصمیم با خودتونه" از سالن، بیرون اومدم....
بانو هان :صدای داد و فریادتون تا اینجا میومد..اتفاقی افتاده؟؟
ا/ت :اتفاقی نیوفتاده، فقط به سری چیزا، ازین به بعد قراره تغییر کنه...
ادامه پارت بعد
لایک و کامنت و فالو فراموش نشه لاوم♡︎
۴۴.۳k
۰۱ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.