street dancer p¹¹
ات ویو:
از شدت درد بیهوش شدم...
که یهو با صدای کوبیده شدن در از خواب پریدم...خواب خوابکی رو تختم نشستم و چشمام رو باز و بسته کردم...و کم کم با جیمین ک تویه چهارچوب در ایستاده بود مواجه شدم..
جیمین:به به...مثل اینکه پرنسس بیدار شد...[پوزخند]
ات:چ..چی..[ترسان]
جیمین:زود باش....بلند شو....از این به بعد هرکاری که اجوما میگه رو انجام میدی[
جیمین اومد و در گوش ات زم زمه کرد]
.وگرنه...بلایی به سرت میارم که..روزی هزار بار ارزو مرگ کنی فهمیدی...؟[اروم]
ات:چ..چی
جیمین:گوشات جرم داره..؟
ات:ن..نه
جیمین:خوبه...زود باش..تن لشتو جمع کن و بدو پایین...[رک]
_جیمین کتشو برواشت و از خونه زد بیرون_
ات بلند شد...کش و قوصی به کمرش داد و رعت پایین پیش اجوما
آجوما:ات..ات دخترم خوبی؟چیزیت نشده که
ات:نه..ولی یکم درد دارم..
اجوما:حیح...خیلی خوب..میتونی کمکم کنی؟امشب یه جشن خیلی بزرگه به افتخوار تولد ارباب...برای همین همه دوست و آشنا های ارباب میاند اینجا...باید اینجارو تمیز کنیم غذا درست کنیم بریم خرید و.....
ات:اجوما..اجوما..نگران نباشید من متونم کمکتون کنم...فقط یکم درد دارم..ه..همین..
اجوما:اِم..باشه...خوب تو برو از اتاق ارباب شروع کن
ات:چ.چشم
_ات رفت سمت اتاق جیمین
_درشو باز کرد و رفت داخل..
_اتاقی با تم مشکی....خیلی دارک...
ات:واو...چه قشنگه...خ..خوب...اول از اینجا...
=بعد از دوساعت=
ات:اخیش..تموم شد...
_ات رفت سمت پله ها و خواست بره پایین که یهو.....
خماریییییی
یاع یاع یاع
از شدت درد بیهوش شدم...
که یهو با صدای کوبیده شدن در از خواب پریدم...خواب خوابکی رو تختم نشستم و چشمام رو باز و بسته کردم...و کم کم با جیمین ک تویه چهارچوب در ایستاده بود مواجه شدم..
جیمین:به به...مثل اینکه پرنسس بیدار شد...[پوزخند]
ات:چ..چی..[ترسان]
جیمین:زود باش....بلند شو....از این به بعد هرکاری که اجوما میگه رو انجام میدی[
جیمین اومد و در گوش ات زم زمه کرد]
.وگرنه...بلایی به سرت میارم که..روزی هزار بار ارزو مرگ کنی فهمیدی...؟[اروم]
ات:چ..چی
جیمین:گوشات جرم داره..؟
ات:ن..نه
جیمین:خوبه...زود باش..تن لشتو جمع کن و بدو پایین...[رک]
_جیمین کتشو برواشت و از خونه زد بیرون_
ات بلند شد...کش و قوصی به کمرش داد و رعت پایین پیش اجوما
آجوما:ات..ات دخترم خوبی؟چیزیت نشده که
ات:نه..ولی یکم درد دارم..
اجوما:حیح...خیلی خوب..میتونی کمکم کنی؟امشب یه جشن خیلی بزرگه به افتخوار تولد ارباب...برای همین همه دوست و آشنا های ارباب میاند اینجا...باید اینجارو تمیز کنیم غذا درست کنیم بریم خرید و.....
ات:اجوما..اجوما..نگران نباشید من متونم کمکتون کنم...فقط یکم درد دارم..ه..همین..
اجوما:اِم..باشه...خوب تو برو از اتاق ارباب شروع کن
ات:چ.چشم
_ات رفت سمت اتاق جیمین
_درشو باز کرد و رفت داخل..
_اتاقی با تم مشکی....خیلی دارک...
ات:واو...چه قشنگه...خ..خوب...اول از اینجا...
=بعد از دوساعت=
ات:اخیش..تموم شد...
_ات رفت سمت پله ها و خواست بره پایین که یهو.....
خماریییییی
یاع یاع یاع
۱۵.۳k
۲۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.