جهت مخالف
جهت مخالف
پارت۲۳
ادمین ویو:
همه پشت در اتاق عمل منتظر بودن
یک ساعت گذشت
دوساعت....سه...چهار...حالا شیش ساعت میشد که موران اون تو بود دیگه جونگکوک ناامید شده بود به وقتی فکر میکرد که موران اونجا بیجون و رنگ پریده روی تخت افتاده بود و کلی خون از دست داده بود
جونگکوک احساس کرد الانه که هق هقش دربیاد
به لحظه هایی فکر کرد با موران بود
روز اول که ازش بشدت ترسید...روز پارتی و صمیمی بودن بیحد موران باهاش برای نقشه...همون روز وقتی با دقت داشت ماسکو از صورتش برمیداشت...و بازم همون روز که بیاختیار افتاده بود...موقع حرف زدنش با اعضا...اعضا...الان دلش میخواست با اونا صحبت کنه و گریه کنه ولی اونا اینجا نبودن...اشکاش شدت گرفت دستش روی صورتش بود و توی دلش هق هق میکرد
ماسک جونگکوک تقریبا بالاش از اشک خیس شده بود ولی براش مهم نبود اجوما رفته بود بیرون تا یه هوایی بخوره بعد از چند دقیقه با آبمیوه هایی برگشت
اجوما:شما چیزی نخوردید براتون ابمیوه گرفتم
بلخره بعد از شیش ساعت داشتن با دلهره یه چیزی می خوردن و دقیقن چند مین بعد از تموم شدن ابمیوه های پرستارا سریع مورانو اوردن بیرون همه از جاشون پریدن و دور برانکارد موران حلقه زدن نصفی از پرستارا اونا رو کنار نگه داشتن
پرستار ۱:اون حالش خوبه داره مسره بخش
پرستار۲:اگر مریض رو تو این حالت ببینه حال مریض بد تر میشه
پرستار۳:بفرمایید بیرون
پرستار۴:شما نمی تونید برید داخل بخش
بعد ازاینکه اروم شدن یدون هیچ حرفی دوباره صبر کردن که یهویی جونگکوک از جاش پرید
کوک:نگا کنید اون دکتره
همه دوییدن سمتش و حال مورانو پرسیدن
دکتر:خدا رو شکر بدنشون تونسته عمل به اون سختی رو رد کنه من و همکار جراحم باهم عملش کردیم و جفتمون میتونیم بهتون بگیم دووم میاره...
هانا:خب...بعدش...الان چی الان بهوشه؟
دکتر:خیر هنوز بیهوشه ولی میتونه بهوش بیاد ولی خب میدونید...
هانا:چی؟چیو باید بدونیم؟(نگراننننن)
دکتر:ما اطمینان داریم که بهوش میاد ولی
پارت۲۳
ادمین ویو:
همه پشت در اتاق عمل منتظر بودن
یک ساعت گذشت
دوساعت....سه...چهار...حالا شیش ساعت میشد که موران اون تو بود دیگه جونگکوک ناامید شده بود به وقتی فکر میکرد که موران اونجا بیجون و رنگ پریده روی تخت افتاده بود و کلی خون از دست داده بود
جونگکوک احساس کرد الانه که هق هقش دربیاد
به لحظه هایی فکر کرد با موران بود
روز اول که ازش بشدت ترسید...روز پارتی و صمیمی بودن بیحد موران باهاش برای نقشه...همون روز وقتی با دقت داشت ماسکو از صورتش برمیداشت...و بازم همون روز که بیاختیار افتاده بود...موقع حرف زدنش با اعضا...اعضا...الان دلش میخواست با اونا صحبت کنه و گریه کنه ولی اونا اینجا نبودن...اشکاش شدت گرفت دستش روی صورتش بود و توی دلش هق هق میکرد
ماسک جونگکوک تقریبا بالاش از اشک خیس شده بود ولی براش مهم نبود اجوما رفته بود بیرون تا یه هوایی بخوره بعد از چند دقیقه با آبمیوه هایی برگشت
اجوما:شما چیزی نخوردید براتون ابمیوه گرفتم
بلخره بعد از شیش ساعت داشتن با دلهره یه چیزی می خوردن و دقیقن چند مین بعد از تموم شدن ابمیوه های پرستارا سریع مورانو اوردن بیرون همه از جاشون پریدن و دور برانکارد موران حلقه زدن نصفی از پرستارا اونا رو کنار نگه داشتن
پرستار ۱:اون حالش خوبه داره مسره بخش
پرستار۲:اگر مریض رو تو این حالت ببینه حال مریض بد تر میشه
پرستار۳:بفرمایید بیرون
پرستار۴:شما نمی تونید برید داخل بخش
بعد ازاینکه اروم شدن یدون هیچ حرفی دوباره صبر کردن که یهویی جونگکوک از جاش پرید
کوک:نگا کنید اون دکتره
همه دوییدن سمتش و حال مورانو پرسیدن
دکتر:خدا رو شکر بدنشون تونسته عمل به اون سختی رو رد کنه من و همکار جراحم باهم عملش کردیم و جفتمون میتونیم بهتون بگیم دووم میاره...
هانا:خب...بعدش...الان چی الان بهوشه؟
دکتر:خیر هنوز بیهوشه ولی میتونه بهوش بیاد ولی خب میدونید...
هانا:چی؟چیو باید بدونیم؟(نگراننننن)
دکتر:ما اطمینان داریم که بهوش میاد ولی
۲.۴k
۲۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.