تو کی هستی
تو کی هستی
پارت هفتم
دختره ی هرزه
از زبون ا,همونجا اعصابم خورد شد پاشدم برم باهاش دعوا کنم که دیدم پاهام پیچ خورده و نمیتونم بلند شم
ا,ت:آخ پام خیلی درد میکنه فک کنم پیچ خورده
از زبون یونگ
نگرانش شدم دویدم سمتش و بلندش کردم و بردمش داخل اتاق نشوندمش رو تخت و دکتر عمارت اومد و گفت پاش پیچ خورده و باید مراقب باشیم اما بعد چند ساعت میتونه دوباره راه بره
یونگ:یه کاری دارم میرم برمیگردم ((با خوش اخلاقی نبود هنوز هم داشت با عصبانیت حرف میزد))
ا,ت:.......
داشتم نگاه پام میکردم که ببینم چیشده که خوابم برد یه خواب بد دیدم چند ساعت بعد اینکه کلی خوابیدم پاشدم و دیدم یونگ بالا سرمه داشت صدام میکرد از رو تخت پاشدم هنوز پاهام خیلی درد میکرد اما یونگ گفت باید به یه مهمونی بریم پاشو آماده شو
یه لباس سفید پوشیدم و روش یه کت کرم با دامن کوتاه پوشیدم وقتی که یونگ دید گفت خیلی بازه و یه لباس که کمتر باز باشه بپوشم پس یه پیرهن سفید پوشیدم و یه دامن مشکی وقتی رفتم پایین گفت بار آخرت باشه دامن میپوشی اما فعلا بیا بریم دیرمون میشه
سوار ماشین شدیم چ راه افتادیم حدود یک ساعت راه بود خیلی دوتامون ساکت بودیم برام سوال پیش اومد که این چجور مهمونی ای هست
ا,ت :این مهمونی واسه چیه؟
یونگ :یه مهمونی سالانه واسه شرکته
ا,ت :آها
رسیدیم وارد که شدیم یه مهمونی خیلی شلوغ بود سرم درد میکرد رفتیم نشستم سر یه میز
یونگ:من برم یه چیز بیارم بخوریم
ا,ت:باشه
یه ناشناس اومد نشست سر میزم
ا,ت :چرا نشستی اینجا ،ندیدی همین الان شوهرم رفت؟بلند شو برو....
ناشناس: نمیرم
بلند شدم که برم دستمو گرفت هرچی سعی کردم دستمو بگیرم زورم بهش نمیرسید که یهو گفت
ناشناس:واقعا فکر کردی شوهرت صاحب یه شرکته و اینجا مهمونی اون شرکته؟
ا,ت:منظورت چیه؟
ناشناس:.......
ببخشید خیلی ضایعه ......
لباس باز خیلی باز نیست در کل دوتا لباس رو پست میکنم
پارت هفتم
دختره ی هرزه
از زبون ا,همونجا اعصابم خورد شد پاشدم برم باهاش دعوا کنم که دیدم پاهام پیچ خورده و نمیتونم بلند شم
ا,ت:آخ پام خیلی درد میکنه فک کنم پیچ خورده
از زبون یونگ
نگرانش شدم دویدم سمتش و بلندش کردم و بردمش داخل اتاق نشوندمش رو تخت و دکتر عمارت اومد و گفت پاش پیچ خورده و باید مراقب باشیم اما بعد چند ساعت میتونه دوباره راه بره
یونگ:یه کاری دارم میرم برمیگردم ((با خوش اخلاقی نبود هنوز هم داشت با عصبانیت حرف میزد))
ا,ت:.......
داشتم نگاه پام میکردم که ببینم چیشده که خوابم برد یه خواب بد دیدم چند ساعت بعد اینکه کلی خوابیدم پاشدم و دیدم یونگ بالا سرمه داشت صدام میکرد از رو تخت پاشدم هنوز پاهام خیلی درد میکرد اما یونگ گفت باید به یه مهمونی بریم پاشو آماده شو
یه لباس سفید پوشیدم و روش یه کت کرم با دامن کوتاه پوشیدم وقتی که یونگ دید گفت خیلی بازه و یه لباس که کمتر باز باشه بپوشم پس یه پیرهن سفید پوشیدم و یه دامن مشکی وقتی رفتم پایین گفت بار آخرت باشه دامن میپوشی اما فعلا بیا بریم دیرمون میشه
سوار ماشین شدیم چ راه افتادیم حدود یک ساعت راه بود خیلی دوتامون ساکت بودیم برام سوال پیش اومد که این چجور مهمونی ای هست
ا,ت :این مهمونی واسه چیه؟
یونگ :یه مهمونی سالانه واسه شرکته
ا,ت :آها
رسیدیم وارد که شدیم یه مهمونی خیلی شلوغ بود سرم درد میکرد رفتیم نشستم سر یه میز
یونگ:من برم یه چیز بیارم بخوریم
ا,ت:باشه
یه ناشناس اومد نشست سر میزم
ا,ت :چرا نشستی اینجا ،ندیدی همین الان شوهرم رفت؟بلند شو برو....
ناشناس: نمیرم
بلند شدم که برم دستمو گرفت هرچی سعی کردم دستمو بگیرم زورم بهش نمیرسید که یهو گفت
ناشناس:واقعا فکر کردی شوهرت صاحب یه شرکته و اینجا مهمونی اون شرکته؟
ا,ت:منظورت چیه؟
ناشناس:.......
ببخشید خیلی ضایعه ......
لباس باز خیلی باز نیست در کل دوتا لباس رو پست میکنم
۳.۲k
۱۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.