چند پارتی ( نمیتونم )³
سه پارتی جیمین
پارت آخر
یک ماه بعد .....
ات : جیمین....
با صدایی بلندی که شنید مثل برق گرفته ها از روی صندلی بلند شد و از اتاق خارج شد.
دستپاچه به اطراف نگاهی انداخت تا ات رو پیدا کنه.
ات : جیمین ببین...ببین..من میتونم وایسم! من بالاخره تونستم!
با شنیدن دوباره ی صداش به اشپزخونه نگاهی انداخت، ا/ت رو در حالی که لبه ی اپن رو گرفته بود دید، با عجله به سمتش رفت.
از دیدن همسرش که بعد مدت ها سرپا وایساده بود اشک شوق توی چشماش حلقه زد، درحالی تلاش میکرد اشک از چشماش سرازیر نشه دستاشو دور بازوی ات حلقه کرد.
با صدایی که خوشحالی توش موج میزد لب زد:
جیمین : دیدی گفتم! دیدی!!!
ات دستشو از روی اپن برداشت روی شونه جیمین گذاشت.
از روی هیجان نفس نفس میزد.
ات : جیمین کمکم کن، میخوام راه برم.
جیمین از این که ات برای راه رفتن انقدر مشتاق و هیجان زده بود، خوشحال بود ولی از طرفی نمیخواست برای راه رفتن انقدر عجله کنه، پس خیلی غیرمنتظره یکی از دستاشو زیر زانو های ات برد و دست دیگه اش رو به سمت کمر دختر رسوند و اونو از روی زمین بلند کرد.
دختر به خاطر ناگهانی بودن حرکت جیمین، جیغ خفه ای کشید.
ات : یاااااا جیمین بذارم زمین!
جیمین که لبخند خبیثانه ای روی لباش بود لب زد:
جیمین : تا اتاقمون راهی نیس صبر داشته باش عزیزم .....
پارت آخر
یک ماه بعد .....
ات : جیمین....
با صدایی بلندی که شنید مثل برق گرفته ها از روی صندلی بلند شد و از اتاق خارج شد.
دستپاچه به اطراف نگاهی انداخت تا ات رو پیدا کنه.
ات : جیمین ببین...ببین..من میتونم وایسم! من بالاخره تونستم!
با شنیدن دوباره ی صداش به اشپزخونه نگاهی انداخت، ا/ت رو در حالی که لبه ی اپن رو گرفته بود دید، با عجله به سمتش رفت.
از دیدن همسرش که بعد مدت ها سرپا وایساده بود اشک شوق توی چشماش حلقه زد، درحالی تلاش میکرد اشک از چشماش سرازیر نشه دستاشو دور بازوی ات حلقه کرد.
با صدایی که خوشحالی توش موج میزد لب زد:
جیمین : دیدی گفتم! دیدی!!!
ات دستشو از روی اپن برداشت روی شونه جیمین گذاشت.
از روی هیجان نفس نفس میزد.
ات : جیمین کمکم کن، میخوام راه برم.
جیمین از این که ات برای راه رفتن انقدر مشتاق و هیجان زده بود، خوشحال بود ولی از طرفی نمیخواست برای راه رفتن انقدر عجله کنه، پس خیلی غیرمنتظره یکی از دستاشو زیر زانو های ات برد و دست دیگه اش رو به سمت کمر دختر رسوند و اونو از روی زمین بلند کرد.
دختر به خاطر ناگهانی بودن حرکت جیمین، جیغ خفه ای کشید.
ات : یاااااا جیمین بذارم زمین!
جیمین که لبخند خبیثانه ای روی لباش بود لب زد:
جیمین : تا اتاقمون راهی نیس صبر داشته باش عزیزم .....
۷۶.۵k
۲۶ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.