فیک جیمین ( کیوت و خشن )پارت۱۰
از زبان سویونگ
بالاخره کارش تموم شد
گفتم : من میخوام توی اتاق خودم بخوابم
بر خلاف فکری که میکردم گفت : هر کاری میخوای بکن
رفتم اتاقم پریدم روی تخت و خوابیدم
( صبح )
از زبان سویونگ
دوباره این خدمتکاره سیریش اومد و بیدارم کرد لباس پوشیدم و رفتم پایین برای صبحونه
همه سره میز بودن پدره جیمین گفت : امروز اولین روزیه که به عنوان عروس این خونه داری باهامون صبحونه میخوری گفتم : بله
گفت : چندتا قوانین هست که باید رعایتشون کنی گفتم : قوانین واسه چی آخه من همیشه از قوانین فرار میکنم حتی توی مدرسه هم اینطوری بودم از اونجایی که جیمین اخلاقه منو میدونست با خنده ریزی گفت : فکر نکن میتونی این قوانین هم دور بزنی
گفتم : نخیرم فکر نکردم
بعد از صبحونه مامانه جیمین منو برد به یکی از سالن های عمارت که مخصوص رقص و اینطور چیزا بود گفت : بشین تا قوانین رو بگم
نشستم و منتظر نگاش کردم گفت : اولین قانون _ باید سره وقت از خواب بیدار بشی
دومین قانون _ باید هر هفته حداعقل دوبار با جیمین بخوابی
این تنها قانونیه که اصلا دلم نمیخواد بهش عمل کنم
بعد از گفتن همه قانونا مادرش گفت : راستی برای ماه عسل قراره برین پاریس پس زود آماده شو گفتم: پس من چرا خبر نداشتم گفت : الان که بهت گفتم پس برو زودی آماده شو
رفتم طبقه بالا توی اتاقم رفتم سمته کمدم که چمدونم بالاش بود دستم بهش نمیرسید که یهو یکی دره اتاقم رو باز کرد و اومد پشتم و گفت : صبر کن برمیدارم برات از صداش معلوم بود که کیه جیمین بود
چمدونم رو برداشت و بهم زول زد با صدای مادرش به خودش اومد مادرش اومد تو و یه لباس بهم داد یه لباس خواب گفت : موقع خواب اینو بپوشی ، یه لباس کاملا باز بود جیمین به لباس نگاه کرد و گفت : فکر کنم بهت بیاد چشمام رو گنده کردم و بهش نگاه کردم و گفتم : عوضیه منحرف
گفت : من منحرف نیستم آها راستی قراره لیا و مینا ، تهیونگ و جونگ کوک هم باهامون بیان گفتم : واقعاً یسسسسس بپر بپر کردم و پریدم توی بغلش بعد از چند دقیقه که به خودم اومدم فوراً اومدم پایین و گفتم : ببخشید یهویی شد خندید و رفت بیرون
آخیش خیالم راحت شد حداعقل اونجا تنها نیستیم
بالاخره کارش تموم شد
گفتم : من میخوام توی اتاق خودم بخوابم
بر خلاف فکری که میکردم گفت : هر کاری میخوای بکن
رفتم اتاقم پریدم روی تخت و خوابیدم
( صبح )
از زبان سویونگ
دوباره این خدمتکاره سیریش اومد و بیدارم کرد لباس پوشیدم و رفتم پایین برای صبحونه
همه سره میز بودن پدره جیمین گفت : امروز اولین روزیه که به عنوان عروس این خونه داری باهامون صبحونه میخوری گفتم : بله
گفت : چندتا قوانین هست که باید رعایتشون کنی گفتم : قوانین واسه چی آخه من همیشه از قوانین فرار میکنم حتی توی مدرسه هم اینطوری بودم از اونجایی که جیمین اخلاقه منو میدونست با خنده ریزی گفت : فکر نکن میتونی این قوانین هم دور بزنی
گفتم : نخیرم فکر نکردم
بعد از صبحونه مامانه جیمین منو برد به یکی از سالن های عمارت که مخصوص رقص و اینطور چیزا بود گفت : بشین تا قوانین رو بگم
نشستم و منتظر نگاش کردم گفت : اولین قانون _ باید سره وقت از خواب بیدار بشی
دومین قانون _ باید هر هفته حداعقل دوبار با جیمین بخوابی
این تنها قانونیه که اصلا دلم نمیخواد بهش عمل کنم
بعد از گفتن همه قانونا مادرش گفت : راستی برای ماه عسل قراره برین پاریس پس زود آماده شو گفتم: پس من چرا خبر نداشتم گفت : الان که بهت گفتم پس برو زودی آماده شو
رفتم طبقه بالا توی اتاقم رفتم سمته کمدم که چمدونم بالاش بود دستم بهش نمیرسید که یهو یکی دره اتاقم رو باز کرد و اومد پشتم و گفت : صبر کن برمیدارم برات از صداش معلوم بود که کیه جیمین بود
چمدونم رو برداشت و بهم زول زد با صدای مادرش به خودش اومد مادرش اومد تو و یه لباس بهم داد یه لباس خواب گفت : موقع خواب اینو بپوشی ، یه لباس کاملا باز بود جیمین به لباس نگاه کرد و گفت : فکر کنم بهت بیاد چشمام رو گنده کردم و بهش نگاه کردم و گفتم : عوضیه منحرف
گفت : من منحرف نیستم آها راستی قراره لیا و مینا ، تهیونگ و جونگ کوک هم باهامون بیان گفتم : واقعاً یسسسسس بپر بپر کردم و پریدم توی بغلش بعد از چند دقیقه که به خودم اومدم فوراً اومدم پایین و گفتم : ببخشید یهویی شد خندید و رفت بیرون
آخیش خیالم راحت شد حداعقل اونجا تنها نیستیم
۱۰۳.۸k
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.