آرامش دریا p⁸
آرامش دریا p⁸
یه لباس مناسب پوشیدم و رفتیم به آلاچیق، دردم یکم شدت میگرفت ولی یون ایون هواسش بهم بود.
ماریا: خانم شریک هاتون اومدن.
یون ایون: چی؟ ولی من گفتم که بیان عمارت.
ماریا: الان من چیکار کنم؟
یون ایون: بگو بیان اینجا.
جیمین: اوما؟ چیزی شده؟
یون ایون: نه پسرم تو راحت باش.
جیمین: اوهوم....میشه بگید شیرینی بیارن.
یون ایون: ویار شیرینی داریا.
جیمین: اوهوم( کیوت)
یون ایون: (خنده) باشه....ساکی میشه شیرینی بیارید.
ساکی: البته خانم.
چند دقیقه گذشت تا اینکه کوک تهیونگ و دیدم. هم من از دیدن اونا تعجب کرده بودم و اونا از دیدن من.
جیمین: ش...شما اینجا چیکار میکنید؟
تهیونگ: جی...جیمین؟
یون ایون: شما همدیگر رو میشناسید؟
جیمین: ما باهم برادریم.
یون ایون: واقعانی؟.....واییییی باورم نمیشهههه. چقدر عالیییی.
کوک: جیمین تو...تو نمیدونی که مادر یونگی خیلی وقته شریک هستیم. حدودا پنج سال.
تهیونگ: درسته.
جیمین: باورم نمیشه آخه چطوری؟ شما که.......آییییییییی
تهیونگ: جیمین چی شد؟
کوک: چه اتفاقی افتاد؟
یون ایون: جیمین؟
جیمین: آ...آیییییی...دلمممممم...آخخخخخخخ.
داشتم حرف میزدم تا اینکه دلم درد گرفت و نشستم روی پاهام.
یون ایون: بزارید بشینه روی صندلی ... ماریا زود باش دکتر شخصی من و بگید بیاد به عمارت. ساکی کمک کنید که جیمین ببریم به عمارت.
تهیونگ: ماشین هست.
یون ایون: خ...خیلی خوب باشه...جیمین؟ طاقت بیار عزیزم من.
جیمین: درد دارههههههه.
یون ایون: باشه وایسا الان میرسیم قربونت برم.
ویو نویسنده
جیمین و سوار ماشین کردن . یون ایون پیش جیمین بود جیمین هی دستای یون ایون رو فشار میداد.
تهیونگ: رسیدیم. جیمین میتونی راه بیای؟
یون ایون: این چه سوالیه آخه؟ نگاش کن داره از درد میمره.
جیمین: ای واییییییییییی...آخخخخخخخ...اومااااااااا.
یون ایون: جان اونا جانم فدات شم من الان میریم.
و تهیونگ جیمین و براید استایل بغل کرد وبردنش توی اتاقش و لباسش و عوض کردن تا اینکه دکتر آوند و معاینش کرد.
دکتر: این فقط شیطونی های بچس ولی باید هواستون بهش باشه چون که بعد از سال ها بچه دار شد و اینکه ممکنه بعضی مواقع این درد مثل درد زایمان باشه.
یون ایون: یعنی الان حال بچه و مادر خوبه؟
دکتر: حال بچه خوبه و مراقب مادر باشید. چون ممکنه این درد به زودی به سراغش بیاد.
یون ایون: خوم چهار چشمی هواست بهش هست. مرسی آقای دکتر.
کوک: جیمین؟ جیمینی؟ حالت خوبه؟
جیمین: یه کوچولو درد دارم.
کوک: چیزی نیست فدات شم.
جیمین: کوک سوبین حالش خوبه؟
یون ایون: راستی تو چرا از سوبین چیزی نمیگی؟
جیمین با گفتن این کلمه بغض گرفت و کوک هم همه چی رو براشون تعریف کرد.
یون ایون: اصلا باورم نمیشه. این کارا یعنی چی؟ چرا همچین کاری میکنه؟ باید خودم باهاش حرف بزنم.
جیمین: اما اوما...
یون ایون: جیمین؟ من دارم به خاطر خودت این کار و میکنم. تو اونو و زیاد دعوا نکردی برای همین انقدر پررو شده. حالا م نترس و بگیر استراحت کن.
جیمین: باشه. میشه کمک کنید دراز بکشم؟
تهیونگ دست جیمین و گرفت و کمک کرد تا دراز بکشه.
تهیونگ: میخوای ماساژت بدم؟
جیمین: نه لازم...
ولی تهیونگ از اونجایی که واقعا نگران حال جیمین بود به حرفش گوش نکرد و پاهاش و ماساژ داد.
....
یه لباس مناسب پوشیدم و رفتیم به آلاچیق، دردم یکم شدت میگرفت ولی یون ایون هواسش بهم بود.
ماریا: خانم شریک هاتون اومدن.
یون ایون: چی؟ ولی من گفتم که بیان عمارت.
ماریا: الان من چیکار کنم؟
یون ایون: بگو بیان اینجا.
جیمین: اوما؟ چیزی شده؟
یون ایون: نه پسرم تو راحت باش.
جیمین: اوهوم....میشه بگید شیرینی بیارن.
یون ایون: ویار شیرینی داریا.
جیمین: اوهوم( کیوت)
یون ایون: (خنده) باشه....ساکی میشه شیرینی بیارید.
ساکی: البته خانم.
چند دقیقه گذشت تا اینکه کوک تهیونگ و دیدم. هم من از دیدن اونا تعجب کرده بودم و اونا از دیدن من.
جیمین: ش...شما اینجا چیکار میکنید؟
تهیونگ: جی...جیمین؟
یون ایون: شما همدیگر رو میشناسید؟
جیمین: ما باهم برادریم.
یون ایون: واقعانی؟.....واییییی باورم نمیشهههه. چقدر عالیییی.
کوک: جیمین تو...تو نمیدونی که مادر یونگی خیلی وقته شریک هستیم. حدودا پنج سال.
تهیونگ: درسته.
جیمین: باورم نمیشه آخه چطوری؟ شما که.......آییییییییی
تهیونگ: جیمین چی شد؟
کوک: چه اتفاقی افتاد؟
یون ایون: جیمین؟
جیمین: آ...آیییییی...دلمممممم...آخخخخخخخ.
داشتم حرف میزدم تا اینکه دلم درد گرفت و نشستم روی پاهام.
یون ایون: بزارید بشینه روی صندلی ... ماریا زود باش دکتر شخصی من و بگید بیاد به عمارت. ساکی کمک کنید که جیمین ببریم به عمارت.
تهیونگ: ماشین هست.
یون ایون: خ...خیلی خوب باشه...جیمین؟ طاقت بیار عزیزم من.
جیمین: درد دارههههههه.
یون ایون: باشه وایسا الان میرسیم قربونت برم.
ویو نویسنده
جیمین و سوار ماشین کردن . یون ایون پیش جیمین بود جیمین هی دستای یون ایون رو فشار میداد.
تهیونگ: رسیدیم. جیمین میتونی راه بیای؟
یون ایون: این چه سوالیه آخه؟ نگاش کن داره از درد میمره.
جیمین: ای واییییییییییی...آخخخخخخخ...اومااااااااا.
یون ایون: جان اونا جانم فدات شم من الان میریم.
و تهیونگ جیمین و براید استایل بغل کرد وبردنش توی اتاقش و لباسش و عوض کردن تا اینکه دکتر آوند و معاینش کرد.
دکتر: این فقط شیطونی های بچس ولی باید هواستون بهش باشه چون که بعد از سال ها بچه دار شد و اینکه ممکنه بعضی مواقع این درد مثل درد زایمان باشه.
یون ایون: یعنی الان حال بچه و مادر خوبه؟
دکتر: حال بچه خوبه و مراقب مادر باشید. چون ممکنه این درد به زودی به سراغش بیاد.
یون ایون: خوم چهار چشمی هواست بهش هست. مرسی آقای دکتر.
کوک: جیمین؟ جیمینی؟ حالت خوبه؟
جیمین: یه کوچولو درد دارم.
کوک: چیزی نیست فدات شم.
جیمین: کوک سوبین حالش خوبه؟
یون ایون: راستی تو چرا از سوبین چیزی نمیگی؟
جیمین با گفتن این کلمه بغض گرفت و کوک هم همه چی رو براشون تعریف کرد.
یون ایون: اصلا باورم نمیشه. این کارا یعنی چی؟ چرا همچین کاری میکنه؟ باید خودم باهاش حرف بزنم.
جیمین: اما اوما...
یون ایون: جیمین؟ من دارم به خاطر خودت این کار و میکنم. تو اونو و زیاد دعوا نکردی برای همین انقدر پررو شده. حالا م نترس و بگیر استراحت کن.
جیمین: باشه. میشه کمک کنید دراز بکشم؟
تهیونگ دست جیمین و گرفت و کمک کرد تا دراز بکشه.
تهیونگ: میخوای ماساژت بدم؟
جیمین: نه لازم...
ولی تهیونگ از اونجایی که واقعا نگران حال جیمین بود به حرفش گوش نکرد و پاهاش و ماساژ داد.
....
۵.۵k
۱۸ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.